ناشر: آموت، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 424 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب کوه میان ما اثر چارلز مارتین:
کتاب کوه میان ما اثر معروف و پرفروش چارلز مارتین، با روایتی بسیار جذاب داستان دو غریبه به نامهای بن پین و اشلی ناکس را به تصویر میکشد که در یک کولاک بزرگ گرفتار شده، یکدیگر را ملاقات میکنند و برای نجات زندگیشان، با هم همراه میشوند.
تا به حال به این موضوع فکر کردهاید که اگر زندگیتان وابسته به یک غریبه شود، چه اتفاقی میافتد؟ شما در آن موقعیت چه خواهید کرد؟ در داستان کتاب کوه میان ما (The mountain between us) زمانی که کولاک، این دو غریبه را در سالت لیک سیتی زمینگیر میکند، آنها مجبور میشوند برای نجات خود با یکدیگر توافق کنند.
بن پین یک جراح ماهر و اشلی ناکس، نویسندهی روزنامه است که در چند روز آینده قرار است ازدواج کند. اما هنگامی که این حادثهی پیشبینی نشده اتفاق میافتد آنها خود را زخمی و گرفتار در منطقهی یوتاه مییابند که کیلومترها از تمدن و آبادی فاصله دارد.
به نظر میرسد آنها بدون غذا و سرپناه، در حالی که فقط تجهیزات کوهنوردی در اختیار دارند، شانس چندانی برای زنده ماندن ندارند. اما هر یک با تکیه بر دیگری قوت گرفته و پیوندی را رقم میزنند که خیلی زود تبدیل به یک رابطه عمیق میشود.
بن پین و اشلی ناکس روزها و هفتهها تلاش میکنند تا از این گرفتاری رها شوند اما شرایط حاکم باعث میشود کم کم امیدشان برای نجات رنگ ببازد. آنها دیگر نمیتوانند با اطمینان خاطر تصور کنند که از وضعیت فعلی نجات مییابند. حتی اگر بتوانند سالم از این کوهستان خارج شوند، این تجربه چه تاثیراتی میتواند بر زندگی آنها داشته باشد؟
در اکتبر سال 2017 فیلمی نیز بر اساس ماجراهای این کتاب ساخته شد که با هنرمندی ادریس البا و کیت وینسلت به روی صحنه رفت.
چارلز مارتین رابیشتر بشناسیم:
چارلز مارتین (Charles Martin) نوامبر سال 1969 در ایالات متحده آمریکا دیده به جهان گشود. این نویسنده، دانشیار، روزنامهنگار، و رماننویس آمریکایی در ژوئن سال 2011 موفق به انتشار بهترین کتاب خود یعنی کوه میان ما شد.
در بخشی از کتاب کوه میان ما میخوانیم:
در راه بازگشت وقت داشتم فکر کنم. با اینکه گرم و خشک بودیم و از اثرات آبوهوایی در امان بودیم اما به غذا نیاز داشتیم و همچنین راهی برای خروج-حالا بیش از هروقت دیگر. اگر سوپ را رقیق میکردم ممکن بود یک روز دیگر سیرمان کند اما بعد از آن، تمام چیزی که داشتیم جایی گرم و خشک برای مردن بود.
برای بازگشت، راهی دیگر را انتخاب کردم که دور از دریاچه بود. چندین مرتبه ردپای گوزنهای شمالی را قطع کردم. ردپاها نشان میدادند بیشتر از یک گوزن آن جا رفت و آمد داشته و کدام بزرگتر از دیگری بوده است. چندین بار به ردپای خرگوشها برخوردم که شناساییشان کار آسانی بود، چون آنها با جهش و پرش راه میروند و الگویی معین ایجاد میکنند. گوزنها هم به آسانی شناسایی میشوند چون بزرگ هستند و ردپایی عمیق در برف ایجاد میکنند.
لازم بود تیراندازی با کمان را تمرین کنم، اما اگر تیر به هدف نمیخورد، چندین متر در برف فرو میرفت و هرگز نمیتوانستم پیدایش کنم و طولی نمیکشید که تمام تیرها را از دست میدادم.
به ساختمان خودمان برگشتم، آتش را به هم زدم و به اشلی سر زدم که مثل دلفین ورجه وورجه میکرد و از من خواست از او دور شوم. به یکی از کلبههای دیگر رفتم و یک تختهفرش را لوله کردم و به ساختمان خودمان آوردم. سپس یک بار آن را تا کردم، یک تای دیگر و دوباره تایی دیگر. آن را بالای یکی از نیمکتها گذاشتم و یک بشقاب مقوایی را در وسط آن قرار دادم و با میخ سفت کردم. در مرکز بشقاب، یک سوراخ به اندازۀ یک سکۀ دهسنتی درست کردم.
اتاق ساختمان ما طولی بیش از سی و پنج متر داشت. من به فضایی پانزده متری نیاز داشتم. قدمهایم را شمردم، برگشتم و با انگشت پایم خطی روی گرد و غبار رسم کردم.
دیدگاه خود را بنویسید