ناشر: قطره، موضوع: رمان خارجی، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 480 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب مسئله اسپینوزا اروین یالوم:
خلاصه داستان مسئلهی اسپیونزا:
کتاب مسئلهی اسپیونزا (The Spinoza Problem) برای نخستین بار سال 2012 منتشر شد. این کتاب جز تازهترین نوشتههای اروین یالوم، روانپزشک آمریکایی است. او در این کتاب دو داستان را به طور موازی پیش میبرد. اول داستان اسپیونزا، فیلسوف قرن هفدهم که از جامعهی یهود طرد شد؛ دوم داستان فردی به نام آلفرد روزنبرگ، ایدهئولوژیست فعال حزب نازی را روایت میکند.
اسپیونزا کیست؟
باروخ اسپیونزا فیلسوف هلندی قرن هفدهم است که متاسفانه به دلیل ممنوعیت انتشار آثارش نامش در طول تاریخ به فراموشی نزدیک شده است. اسپیونزا یک فیلسوف یهودی بود که سعی داشت تغییری در تصویر خدا برای یهودیان و مسیحیها بوجود بیاورد. او در کتاب اخلاق، مشهورترین اثرش به زبان لاتین، سعی میکند تصویر خداوندی که اهل جنگ و خونریزی و قضاوت کردن است را تغییر دهد. اسپیونزا در کتاب اخلاق خداوند را همهی چیز معرفی میکند و میگوید طبیعت و کهکشان چیزی جز خداوند نیست.
اسپیونزا به دلیل عقایدش که هرگز مخالف وجود خداوند نبود بلکه معتقد بود تصویر مردم از او اشتباه است، از هلند تبعید شد و انتشار آثارش ممنوع اعلام شدند.
اروین یالوم در مقدمهی کتاب مسئلهی اسپیونزا مینویسند:« معتقدم نوشتار اسپیونزا همانند نیچه و شوپنهاور، که زندگی و فلسفهشان را اساس دو رمان پیشین خود قرار دادم، بسیار به رشتهی روانپزشکی و رواندرمانی من مربوط است.» او در مقدمهی کتاب توضیح میدهد که برای نوشتن کتاب مسئلهی اسپیونزا به موزهی اسپیونزا در هلند سفر کرده بودو موزهای که امیدوار بود الهام بخش داستان کتابش دربارهی این فیلسوف قرن هفدهم شود. تجربیات یالوم از موزهی اسپیونزا بسیار جالب است؛ یالوم در بازدیدش از این موزه به کتابخانهی شخصی اسپیونزا دسترسی پیدا میکند و همان کتابهایی را لمس میکند که روزی فیلسوف محبوبش اسپیونزا آنها را مطالعه میکرد و پرترهی او را از نزدیک میبیند، اما دیری نمیگذرد که به یالوم اطلاع میدهند که بعد از مرگ اسپیونزا تمام داراییاش به مزایده گذاشته میشوند و کتابهایی که در این موزه وجود دارند در واقع تنها نمونهی کتابهای اسپیونزا هستند و او هرگز این کتابها را لمس نکرده است؛ در ادامه به یالوم میگویند که پرترهی اسپیونزا هم چهرهی واقعی او نیست، بلکه تصویری است که یک هنرمند از روی سه خط دستنوشتهی شخص دیگری دربارهی اسپیونزا کشیده است. یالوم به این شکل تقریبا از الهام گرفتن از موزهی اسپیونزا ناامید میشود... اما سیر اتفاقات بعدی که رخ میدهد سبب میشوند که اروین یالوم کتاب مسئلهی اسپیونزا را بنویسد.
اروین یالوم؛ بزرگترین روانکاو زنده:
اروین دیوید یالوم (Irvin D. Yalom) نویسنده، روانپزشک و استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد روز سیزدهم ژوئن سال 1931 در آمریکا متولد شد. او به عنوان رواندرمانگر اگزیستانسیالیسم شناخته میشود و کتابهای داستانی و غیرداستانی مهمی در زمینهی روانشناسی منتشر کردهاست.
یالوم در سال 1956 در رشتهی پزشکی دانشگاه بوستون و سپس در 1960 در رشتهی روانپزشکی در دانشگاه نیویورک فارغالتحصیل شد. سه سال بعد در دانشگاه استنفورد به عنوان استاد دانشگاه مشغول به کار شد و در همانجا روانشناسی وجودگرا یا اگزیستانسیال را تعریف و پایهگذاری کرد.
خانواده یالوم پانزده سال پیش از تولد یالوم از روسیه به آمریکا مهاجرت کردند. به دلیل فقر خانوادگی، یالوم دوران کودکی سختی را پشت سر گذاشته است. او در کتاب «من چگونه اروین یالوم شدم» میگوید:«تنها راه آرامشم در دوران کودکی سرزدن به کتابخانهی کوچک محلیمان بود. روزی تصمیم گرفتم و به سراغ تنها قفسهی آن کتابخانه را که به ترتیب حروف الفبا مرتب شده بود، رفتم. از اولین کتاب که از جان آدامز بود تا آخرین کتاب آن قفسه که از زرتشت بود را خواندم. یک جایی در کودکیام بود که فهمیدم نوشتن رمان بهترین کاری است که یک فرد میتواند انجام بدهد.»
اروین یالوم در آثارش رویکرد سنتی در رواندرمانی را نقد میکند. او رویکرد «درمان انسانگرا» که «کارل راجرز» از چهرههای تاثیرگذار در به وجود آمدن آن بود را درست میدانست. این شیوه تسلط کامل و بیش از اندازهی درمانگر روی بیمار را به چالش میکشید و درمان کردن با همدلی و به شکل گفتوگوی اشتراکی را مؤثرتر میدانست. یالوم دلیل رنج انسان را در اضطرابهایی میداند که ترسهای وجودی آدم است. او این اضطرابها را در چهار دسته قرار میدهد؛ معنی زندگی، آزادی، انزوا و مرگ.
از کتابهای مهمی که اروین یالوم منتشر کرده است میتوان به «رواندرمانی گروهی»، «مامان و معنی زندگی»،«دروغگویی روی مبل»،«انسان موجودی یکروزه»،«هر روز یک قدم نزدیکتر»، «خلق شدگان یک روز»، «موهبت رواندرمانگری»،«شدم آنکه هستم»،«مخلوقات فانی»،«هنر درمان»، «رواندرمانی اگزیستانسیال» و «درمان شوپنهاور» و مسئلهی اسپینوزا اشاره کرد.
معروفترین اثر یالوم، رمان «وقتی نیچه گریست» است. این کتاب در بستر یک داستان خیالی از دیدار و گفتگوهای «فریدریش نیچه» فیلسوف آلمانی، «زیگموند فروید» عصبشناس اتریشی که پایهگذار علم روانکاوی است و «یوزف برویر» پزشک اهل وین، به مسائل هستیشناختی و خودشناسی میپردازد. ملاقاتی که در واقعیت اتفاق نیفتاده است.
یالوم تحت تاثیر چه کسانی بود؟
به جز «باروخ اسپینوزا»، فیلسوف هلندی، اروین یالوم تحت تاثیر «آرتور شوپنهاور»، فیلسوف بزرگ آلمانی که در حوزهی اخلاق، هنر، روانشناسی مدرن و ادبیات معاصر فعالیتهای فکری مهمی انجام داد، بود. «اتو رانک»، نویسنده و روانکاو اتریشی که از نزدیکترین همکاران «فروید» بود هم یکی دیگر از فیلسوفانی بود که یالوم تحت تاثیر آموزههایش بود.
در بخشی از کتاب مسئلهی اسپیونزا میخوانیم:
«پدر منو یکسال پیش در آتش سوزوندن. به چه جرمی؟ اونها صفحاتی از تورات رو که پشت خونه در خاک دفن شده بود، پیدا کردند. عموی من، پدر ژاکوب، مدت کمی بعد از اون کشته شد. من یک سوال دارم. دنیایی رو در نظر بگیر که یک پسر، بوی تن سوختهی پدرش را استشمام میکنه. کجاست خدایی که چنین جهانی را خلق کرده؟ چرا او اجازهی چنین کارهایی رو صادر کرده؟ آیا منو به خاطر پرسیدن این چیزها سرزنش میکنید؟» فرانکو برای چند لحظه عمیقا در چشمان اسپیونزا نگاه کرد و سپس ادامه داد:« مطمئنا مردی که آمرزیده خطاب شده-بنتو در پرتغالی و باروخ در عبری- صحبت با من رو رد نمیکنه؟»
اسپیونزا با حالتی جدی سرش را به نشانهی تایید تکان میدهد. «من با تو صحبت میکنم فرانکو. فردا ظهر چه طوره؟»
فرانکو میپرسد:«در کنیسه؟»
«نه بیا اینجا. بیا مغازه، این جا بازه.»
«مغازه؟ بازه؟»
«برادر کوچکتر من گابریل به عنوان نمایندهی خانوادهی اسپیونزا در کنیسه خواهد بود.»
ژاکوب درحالی که کشیده شدن آستینش توسط فرانکو را نادیده میگرفت، تاکید میکند که:«ولی در تورات مقدس گفته شده خواست خدا اینه که ما در روز شنبه کار نکنیم و در این روز مقدس او را عبادت کنیم.»
اسپیونزا برمیگردد و به آرامی، همانطور که یک معلم با شاگرد جوانش صحبت میکند، میگوید:« ژاکوب، به من بگو که آیا باور داری خدا قادر مطلقه؟»
ژاکوب سرش را تکان میدهد.
«پس مطمئنا موافقی که طبق تعریف، یک ذات کامل و بینقص، بیخواسته و تمناست. این طور نیست؟»
ژاکوب فکر میکند، مردد میشود و محتاطانه سرش را به نشانهی تایید تکان میدهد. اسپیونزا متوجه نقش تبسم بر روی لبهای فرانکو میشود.
دیدگاه خود را بنویسید