ناشر: میلکان، قطع: وزیری، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 224 صفحه، سال انتشار: 1400
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم اثر هنس روسلینگ:
هانس روسلینگ نویسنده و پزشک هوشمند سوئدی در کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم، داستان زندگی جذاب و پرچالش خود را از دوران کودکی تا بزرگسالی بازگو میکند. این کتاب فوقالعاده، مسیر تبدیل شدن او، از دانشمندی جوان به متفکری نابغه را به تصویر کشیده است.
دربارهی کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم:
هانس روسلینگ (Hans Rosling) چندین سال پیش از مرگش نوشتن سرگذشت زندگیاش را آغاز کرد. او قصد داشت با بازگو کردن تجربههای خانوادگیاش، حقایق توسعهی اجتماعی را به مردم نشان دهد؛ شباهت شرایط زندگی همنسلهای پدربزرگ و مادربزرگش که بیش از صد سال پیش در سوئد به دنیا آمده بودند و وضعیت امروز بسیاری از مردم کشورهای دیگر که هم از لحاظ مسافت و هم شرایط معیشتی با زندگی مدرن کنونی سوئد بسیار فاصله دارند. او میخواست جریاناتی را با دیگران به اشتراک بگذارد که باعث تغییر یا تقویت دیدگاهش دربارهی مسائل مهم زندگی شده است؛ چه چیز باید در دنیا تغییر کند تا همهی ما مردم در این جهان آیندهای پایدار داشته باشیم.
او همیشه تأکید داشت صحبتهای او در مورد ضرورت برابری و جلوگیری از جنگ و درگیری از حس بشردوستی او نشئت نمیگیرد، بلکه به دلیل خودخواهی اوست. هانس برای خود، خانوادهاش و همهی مردم، جهانی بدون جنگ میخواست. افزون بر این هنس مثبتاندیش هم نبود، زیرا هیچوقت گمان نمیکرد تغییراتی که دربارهی آنها صحبت میکند به راحتی میسر شود. در عوض او خود را «محتملاندیش» مینامید و همیشه سعی میکرد مخاطبانش را طوری متقاعد کند که تبدیل شدن جهان را به جایی که همهی مردم در آن شانس عادلانهای برای زندگی معقول دارند محتمل بدانند.
ورزش مورد علاقهی او دوی صحرایی بود و هنس همیشه دوست داشت برای پیدا کردن مکانش از نقشه استفاده کند و قطبنما را برای یافتن مسیر به کار بگیرد. این توضیح واضحی است از روشی که او برای بررسی همهی موقعیتهای زندگی به کار میگرفت؛ فقط با دانستن اینکه اکنون کجا هستید و اطرافتان چه میگذرد میتوانید برای رسیدن به هدفتان به مسیر صحیح دست یابید. کتاب واقعنگری، که هنس با پسرش اولا روسلینگ و عروسش آنا روسلینگ رونلوند نوشته است، به تفصیل به اهمیت پرورش طرز تفکر انتقادی در انسان میپردازد تا بتوان از این طریق توسعهی جهانی را بهتر درک کرد.
کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم (How I Learned to Understand the World) زندگی پرچالش و انگیزهبخش هانس از کودکی تا بزرگسالی را راوایت میکند. این کتاب اولین بار به زبان سوئدی در همان سالی به چاپ رسید که هنس از دنیا رفت. کتاب حاضر اثری الهامبخش در مورد زندگی است که انسانهایی حقیقی مرکز اصلی روایت آن هستند. هانس آموزههایی را با ما به اشتراک میگذارد که اکنون بیش از هر زمان دیگری به آن نیازمندیم. این کتاب نور امیدی برای لحظات دشوار زندگی است که توسط هنس روسلینگ به رشته تحریر درآمده است.
نکوداشتهای کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم:
- زندگینامهی دوست مرحومم هنس روسلینگ که لحن صمیمی و بذلهگویی مخصوص به خودش را در سطر به سطر آن میتوان حس کرد، کتابی الهامبخش در مورد زندگی است. هنس با آمار سروکار داشت اما همان طور که در این کتاب هم مشخص است، انسانها هستهی اصلی روایتش هستند. دنیا بیش از هر زمان دیگری به آموزههایی نیاز دارد که هنس با ما قسمت کرده است: بگذاریم شواهد و حقایق هدایتگرمان باشند و خوشبینانه به پیشرفتها امیدوار باشیم. این کتاب نور امیدی برای لحظات تاریک زندگی است. (بیل گیتس)
- روسلینگ در زندگی نامهی شخصی خود، با تشریح اینکه چطور توانسته دنیا را بفهمد، به ماجرای زندگیاش میپردازد... زندگینامهی او همراه با مهر و نوع دوستی و کاملا صادقانه است. (بوک لیست)
کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم مناسب چه کسانی است؟
علاقهمندان به زندگینامه افراد نابغه دنیا، از خواندن این کتاب الهامبخش لذت خواهند برد.
هانس روسلینگ را بیشتر بشناسیم:
هانس روسلینگ پزشک، استاد رشتهی بهداشت بینالملل و آموزگاری پرآوازه در مباحث عمومی بود. او در مقام مشاور برای سازمان جهانی بهداشت و یونیسف هم کار میکرد و سازمان پزشکان بدون مرز و بنیاد گپمایندر را در سوئد پایهگذاری کرد. بیش از 35 میلیون بار مردم در سرتاسر دنیا ویدئوی تدتاکهای او را دیدهاند و نامش در لیست صد شخصیت تأثیرگذار جهان در مجلهی تایم آمده است. هنس در سال 2017 به علت ابتلا به سرطان از دنیا رفت و آخرین سالهای حیاتش را صرف نوشتن زندگینامهاش و کتابی به نام واقعنگری کرد؛ کتابی که در لیست مطالعهی منتخب باراک اوباما و بیل گیتس قرار دارد. بیش از یک میلیون نسخه از کتاب واقعنگری به فروش رفته است.
در بخشی از کتاب چگونه یاد گرفتم دنیا را بفهمم میخوانیم:
بخشی از سفرم به قارهی آسیا طوری برنامهریزی شده بود که مدتی به دانشکدهی پزشکی سنتجان در شهر بنگلور بروم. این دورهی «اختیاری» باعث شد دیدگاهم دربارهی هند کاملاً تغییر کند. کلاس خوبی بود اما بیشتر از محتوای درسی، اولین ساعتهای آموزش روز اول مرا تحت تأثیر قرار داد. آن زمان به شکلی بیرحمانه فهمیدم دانشجویان سال چهارم پزشکی در هند بسیار بیشتر از من معلومات دارند. من دانشجویی کاملاً مشتاق بودم. شاید همیشه شاگرد اول کلاس نمیشدم، اما معمولاً نمرههایی بالا میگرفتم. باید اعتراف کنم وقتی به هند آمدم با خودم گمان میکردم در جایگاه دانشجوی پزشکی بلندپرواز سوئدی حتماً بسیار بهتر از دانشجویان بومی آن جا هستم. اما به محض اینکه سر کلاس نشستم، مشخص شد در هند تقریباً در پایینترین ردهی کلاس قرار میگیرم.
روز اول از من خواستند به گروهی از دانشجویان ملحق شوم که تصمیم داشتند عکسهای ایکسری روز قبل یک بخش بیمارستانی را از جنبهی آموزشی مرور کنند. اولین فیلم عکاسی به اصطلاح آنژیوگرام بود؛ عکسی از رگهای خونی عضوی از بدن که در آن مادهی حاجب تزریق کرده بودند. این عکس رگهای داخل کلیه را نشان میداد. بررسیها برای آن بود که آن مریض با مشاهدهی خون در ادرارش به پزشک مراجعه کرده بود.
یادم میآید از اینکه بیمارستانی در هند به عکسبرداری آنژیوگرام مجهز است چقدر تعجب کردم. برای گرفتن این نوع عکس باید لولهای باریک و منعطف را که فروکاو نام دارد، از شریان کشالهی ران وارد بدن کنند و آن را به سمت شاهرگ اصلی قلب یا آئورت پیش ببرند.
دیدگاه خود را بنویسید