ناشر: میلکان، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 198 صفحه، سال انتشار: 1400
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن اثر شانا نیکوئست:
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن، نوشتهی شانا نیکوئست، کتابی عالی برای رهایی از اضطراب و دستیابی به روشی سادهتر و پرشورتر برای زندگی در قالب داستانی خواندنی است.
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن را با ترجمهای روان از معصومه محمودی و آرزو مومیوند در اختیار دارید.
دربارهی کتاب هنر در لحظه زندگی کردن:
همهی ما حتما بارها این جملات را شنیدهایم. در لحظه زندگی کنید! از لحظه لذت ببرید! اضطرابها و نگرانیهایتان را کنار بگذارید و طوری زندگی کنید که انگار امروز آخرین روز زندگیتان است. اما حقیقت این است که با وجود درست بودن تمام این حرفها، هیچوقت کسی راهکاری برای انجام دادنش به ما یاد نداده است. ما همیشه این جملات را به شکل یک سری فرمول و دستورالعمل برای زندگی میخوانیم. بدون اینکه بدانیم چطور میتوانیم آن را در زندگی خودمان پیاده کنیم. شانا نیکوئست در کتاب هنر در لحظه زندگی کردن، در قالب داستانی خواندنی و جذاب به ما میآموزد که چطور میتوانیم از اضطرابهای روزمره زندگی رها شویم و روشی سادهتر برای زندگی پیدا کنیم. روشی که هرچند ساده است، اما میتواند زندگی ما را از این رو به آن رو کند، تحول ببخشد و شوری عمیق در آن بیافریند.
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم:
کتاب هنر در لحظه زندگی کردن راهنمایی عالی برای تمام کسانی است که دوست دارند زندگی را بدون اضطراب و در آرامش طی کنند.
بخشی از کتاب هنر در لحظه زندگی کردن:
متوجه شدهام در زندگیمان چندین مسیرِ مهم برای دگرگونی و تحول ما وجود دارد که بیشباهت به این تغییرها نیستند؛ جاییکه گذشته دیگر گذشته و آغازی نو فرارسیده است.
این سفر برای من تقریباً چهار سال طول کشید. سفری که از خستگی، چندکارهبودن و زندگیِ آشفته و پرجنجال آغاز شد و درنهایت به آرامش، ارتباط و آسودگی رسید. وقتی به پشتسر نگاه میکنم، میتوانم دورههایی از تحولاتِ دیگری را در زندگیام ببینم. یکی از آنها برمیگردد به سال آخر دانشگاه؛ یعنی زمانیکه آن حس آشفتگی و جدایی را پشتسر گذاشته و دوباره ارتباطم با خدا، مردم، کلام و مسیرش را ازسر گرفتم.
تحولِ دیگر در ۲۹ سالگیام بود که از شغلی که بیشاز اندازه دوستش داشتم اخراج شدم. آن زمان باردار هم بودم و قراردادِ کتابی پیشرویم بود که برای تمامکردنش بسیار نگران بودم. آن فصل از زندگیام درست مثل فرازونشیبهای تند یک گردنه بود، مثل وصلشدن به مسیرهای جدید زندگی، نوشتن، مادرشدن؛ درحالیکه با تمام توانم به شغل و هویتی چنگ انداخته بودم که دیگر متعلق به من نبود.
سالها پیش، دوستی فرزانه گفت آدمی تازمانیکه درجهٔ سختی و مشکلاتش به بالاترین حد نرسد، متحول نمیشود. حرفش بهنظر کاملاً درست است. یکی از اتفاقاتی که برای ایجاد تحول در زندگی به ما انگیزه میدهد، دلشکستگی است؛ دلشکستگیهایی که التیام نمییابند و تحملشان بسیار سخت است.
در هریک از این تحولات، زندگیای که ساخته بودم درمقابل چشمانم از بین رفت. وقتی ۲۱ ساله بودم، زندگیام فقط به بطالت و خوشگذرانی و کتابخواندن میگذشت که در آن میان، فقط کتابخواندن مفید بود. وقتی ۲۹ سالم بود، دلبستگیام به شغلم ترسناک و تنشزا بود و معتقدم اخراجشدنم دراصل لطف خداوند بوده که آن هویت را ذرهذره از چنگم دربیاورد. در این تحول عمیق نیز، عدم اتصال من با روحم و افرادی که بیشتر از همه به آنها اهمیت میدهم، آنقدر دردناک است که مشتاقم تمام زندگیام را ازنو بسازم.
دیدگاه خود را بنویسید