SEO Services Glendale
کتب رمان

کتاب بیرون دایره اثر الهام فلاح

از {{model.count}}

ناشر: کتاب کوچه

تعداد
نوع
110,000
89,000 تومان
تخفیف
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
  • {{value}}
مقایسه
کمی صبر کنید...

قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 194 صفحه

محصولات دیگر فروشگاه

کتاب بیرون دایره اثر الهام فلاح:

کتاب بیرون دایره شامل پنجاه داستانک و چند داستان کوتاه است به قلم الهام فلاح. داستانک شکلی از داستان است که بتوان آن را ظرف یک تا پنج دقیقه خواند. این مجموعه برآیند داستان‌های کوتاهی است که ظرف چند سال نگاشته شده‌اند.


بخشی از کتاب بیرون دایره:

همکار جدید احلام دختری بود هم‌قد خودش. رنگ پوستشان به هم شبیه بود. شکل نگاه کردن و حتی خندیدنشان وقتی نفس جایی که باید، نمی‌برید و صدایی عجیب از ته حلق بیرون می‌زد. زیادی آشنا بود. حتی اسمش. انگار حرف‌هایش را پیشتر شنیده بود. خیال کن عمری خواهر باشند یا هوو یا هم‌عروس. احلام ایستاده بود توی بالکن دفتر کار. توی طبقه دهم یک برج تجاری. هوای زمستان کثیف و پر دود بود. صدا زد: «الهام بیا ببین چی رفته توی چشمم.»

الهام آمد و توی چشم احلام را نگاه کرد. چیزی نبود. فوت کرد. احلام گفت: «هستا. خوب نگاه کن.»

الهام گفت: «هیچی نیست.»

احلام گفت: «چرا هست. خودت. خودت رو تو چشم من نمی‌بینی؟ داری کورم می‌کنی. چطور نمی‌فهمی؟»

الهام چیزی نمی‌فهمید. به جایش گفت: «من اوکی‌ام. اصلا فکر منو نکن. راحت باش.» همانطور مثل همیشه. زیادی مهربان و زیادی دوست. احلام کوبید تخت سینه الهام. الهام انگار منتظر باشد، سست و بی وزن و رها، از آن بالا پر باز کرد و افتاد پایین و مرد.

وقتی احلام از پسری که دوستش داشت جدا شد، ماه‌ها منتظر بود تا برگردد و التماسش کند که عشق را از سر بگیرند. نیامد. گفته بود الهام‌نامی هست همین‌جا توی راه‌پله و اتاق مرجع و امور دانشجویی. شبیه تو حرف می‌زند. شبیه تو می‌خندد و همه‌چیزش شبیه توست، حتی وقتی مثل یک احمق برای افتادن یک چهارواحدی می‌زند زیر گریه. آزمون استخدامی را که شرکت کرد کسی زنگ زد و گفت عکس احلام را جزء ده نفر اول دیده. اما عکس او نبود. فقط خیلی‌خیلی زیاد شبیه او بود. الهام. همین دختر. و حالا توی این دفتر خصوصی کوچک، میان تمام واجدین شرایط دنیا، باز هم الهام سر رسیده و به او لبخند زده بود. درست شبیه لبخند خودش. رییس شرکت وقتی که همه رفته بودند، سیگارش را پک زده و به احلام گفته بود «خواهرمی که برایت درددل می‌کنم. ازدواج نکرده بودم، نمی‌گذاشتم این دختر قسر در برود.» احلام ته ته دلش شیفته رنگ چشم‌های رییس بود. تمام شب را تب کرده و صبح برای تولد ۳۴ سالگی الهام کیک پخته بود. همه آدم‌های آن برج از به‌دنیا آمدنش شاد بودند. لبخند الهام شبیه لبخند خودش بود. شمع فوت کردنش. زنده ماندنش. بزرگ شدنش. از بالا به نعش افتاده بر زمین نگاه کرد. از این بالا بیشتر شبیه خودش بود. فکر کرد مسلما دنیا به دو تا احلام نیاز نداشت. همان‌طور که به دو تا الهام.


دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
با ما تماس بگیرید

با ما تماس بگیرید

برای ثبت سفارش و یا مشاوره می توانید با ما تماس بگیرید!


یا جهت ارتباط آسان تر و سریع تر، از طریق شماره واتس آپ زیر با ما در ارتباط باشید...


شماره روبیکا و ایتا:        09165435982


اینستاگرام:  @madmolibookshop.ir
mostafamadmoli10@yahoo.com
09165435982