ناشر: نون، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 352 صفحه، سال انتشار: 1400
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب انجمن قتل پنجشنبه ها اثر ریچارد آزمن:
کتاب انجمن قتل پنجشنبه ها رمانی جذاب و ماجرای پر هیجان از ریچارد آزمن است که محدثه احمدی به فارسی ترجمه کرده است. یک گروه چهارنفره از دوستانی که سعی میکنند گره پروندههای جنایی بازنشده را بگشایند، اینبار با یک قتل واقعی روبهرو میشوند...! باید دید که چطور این موضوع به دست آنان حل میشود.
انجمن قتل پنجشنبه ها پرفروشترین کتاب کریسمس بریتانیا بود. این عنوان برای بار اول به یک نویسنده کتاب اولی رسید که در طول سه روز چهل و پنج هزار نسخه از کتابش را فروخت.
درباره کتاب انجمن قتل پنجشنبه ها:
چهار دوست که دوران بازنشستگیشان را میگذرانند. یک دهکده آرام و خلوت و جمعی که هر پنجشنبه صبح میگیرند تا با هم درباره پروندههای جنایی صحبت کنند که حل نشده است. اسم خودشان را هم گذاشتهاند: انجمن قتل پنجشنبه ها!
الیزابت که قبلا یک مامور مخفی بوده و حالا بازنشست شده، جویس که پرستاری بازنشسته است، ابراهیم که روانپزشکی بازنشسته است و ران رئیس بازنشسته اتحادیه اصناف وفادارانه هر پنجشنبه جمع میشوند. آنها همگی بالای هفتاد سال سن دارند و به دنبال یک سرگرمی برای خودشان میگشتند. اما خبر نداشتند که سرگرمی آنها به زودی با قتلهایی که رخ میدهد به یک کار تمام وقت تبدیل میشود.
دو قتل پی در پی که آرامش دهکده را بهم زده است، پای دو بازپرس به نامهای دوتا و کریس را به دهکده باز میکند. آنها برای حل معمای قتلها و به دام انداختن قاتل آنجا هستند و به کمک انجمن، تیم شش نفرهای را تشکیل میدهند که باید از تمام تخصص، نظرات و انرژی خودش استفاده کند تا قاتل را دستگیر کنند.
انجمن قتل پنجشنبه ها داستانی جذاب است که از دسیسه و توطئههای رنگارنگ، شوخیهای خندهدار و ترحم پر است. ریچارد آزمن در این داستان به خوبی از زندگی سالمندان میگوید و در کنار روایت جذابی که از ماجراهای قتل بیان میکند، مخاطبان را به زندگی هریک از شخصیتهای داستانش میبرد. هر کدام از آنها چیزی را از دست دادهاند؛ یکی کارش را از دست داده است و دیگری همسرش را. یکی سلامتیاش را و دیگری فرزندانش را. اما همین از دست دادنها است که آنها را به هم نزدیکتر میکند و دوستی و پیوند عمیقی میانشان برقرار میکند.
ریچارد آزمن با نوشتن این کتاب موفق شد برای جایزه ادگار در بخش بهترین رمان نامزد شود. این اثر همچنین کتاب پرفروش نیویورک تایمز (The New York Times) و ساندی تایمز (The Sunday Times) بوده است.
کتاب انجمن قتل پنجشنبه ها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم :
انجمن قتل پنجشنبه ها یک داستان عالی و یک ماجرای هیجانانگیز و میخکوب کننده است که تمام دوستداران ادبیات داستانی و رمانهای جنایی از خواندنش لذت میبرند.
در بخشی از کتاب انجمن قتل پنجشنبه ها می خوانیم:
الیزابت گفت در را پشتسرم ببندم و نگاهی به عکسها بیندازم.
ابراهیم خودش را معرفی کرد، با من دست داد و گفت برای پذیرایی بیسکویت هم هست. به گفته او صفحۀ پلاستیکی دو لایه داشت، ولی آنها سعی کردند قبل از شروع کار روی لایه پایینی، لایه بالایی را تمام کنند. من هم گفتم قبول دارم.
ران شرابم را گرفت و آن را کنار بیسکویتها گذاشت. نگاهی به برچسب روی بطری انداخت، سری تکان داد و گفت سفید است. بعد گونهام را بوسید، برای همین یک لحظه به فکر افتادم.
میدانم شاید فکر کنید بوسیدن گونه دیگران طبیعی است، ولی نه برای مردهای هفتادساله. تنها مردهایی که گونه شما را میبوسند دامادهایتان یا چنین افرادی هستند. پس سریع فهمیدم ران اهل دل است.
فهمیدم ران ریچی معروف رئیس اتحادیه اصناف بوده و در دهکده زندگی میکرده است. همراه با شوهر پنی، یعنی جان، از یک روباه زخمی مراقبت کرد تا سلامتیاش را به دست بیاورد. بعد هم اسمش را گذاشتند اسکارگیل. وقتی تازه به اینجا نقلمکان کرده بودم، این ماجرا را در خبرنامه خواندم. از آنجا که جان دامپزشک بوده و ران هم... که ران است، احساس کردم جان از روباه پرستاری کرده و ران فقط اسمورسم به دست آورده است.
راستی اسم این خبرنامه اصل مطلب است که ایهام دارد.
همگی دور عکسهای کالبدشکافی جمع شدیم؛ دختر بیچاره و آن زخمی که هرگز نباید به مرگش منجر میشد، حتی در زمانهای قدیم. دوستپسرش وقتی با ماشین پنی برای بازجویی به اداره پلیس میرفت، از ماشین فرار کرد و دیگر پیدا نشد. تازه به خاطر مزاحمت، پنی او را کتک هم زده بود. تعجبی ندارد. اگر زنها را بزنید، با زنها طرف میشوید.
به نظرم اگر فرار هم نمیکرد، مجرم شناخته نمیشد. میدانم هنوز هم مدام درباره اینجور مسائل میخوانید، ولی آن زمان بدتر هم بود.
انجمن قتل پنجشنبهها نمیخواست با جادووجمبل او را به دست عدالت بسپارد. به نظرم همه این را میدانستند. پنی و الیزابت برای دل خودشان همهجور پروندهای حل کرده بودند، ولی فقط تا همین جا میتوانستند پیش بروند.
پس میتوان گفت آنها هیچوقت به آرزویشان نرسیدند. هیچکدام از آن قاتلها تنبیه نشدند، همه هنوز بیرون بودند و یک جایی به پیشبینی وضع ترافیک گوش میکردند. به گمانم مثل بعضی آدمها قسر دررفته بودند. هر چه سنتان بالاتر میرود، بیشتر مجبورید با این مسئله کنار بیایید.
فقط دارم فلسفی فکر میکنم که البته این کار ما را به جایی نمیرساند.
پنجشنبه قبل اولینباری بود که چهارتایی دور هم جمع شدیم. من، الیزابت، ابراهیم و ران. خیلی طبیعی به نظر میرسید. انگار داشتم دوباره پازلشان را کامل میکردم.
فعلاً خاطرات را همین جا تمام میکنم. فردا جلسهای بزرگ در دهکده برگزار میشود. من در چیدمان صندلی برای اینجور چیزها کمک میکنم. داوطلب میشوم، چون اولاً احساس مفید بودن میکنم و ثانیاً قبل از بقیه میتوانم نوشیدنیهایم را انتخاب کنم.
جلسه درباره همفکری برای ایجاد ساختمانی جدید در کوپرزچیس است. ایان وِنتام، رئیس بزرگ، میخواهد در اینباره با ما حرف بزند. سعی میکنم تا جایی که بتوانم صادق باشم، پس امیدوارم از این حرفم ناراحت نشوید: از او خوشم نمیآید. از آن دسته آدمهایی است که نباید تنهایشان گذاشت، وگرنه خرابکاری میکنند.
نگرانیهایی بابت این ساختمان جدید پیش آمده، چون میخواهند درختها را قطع و قبرستان را خراب کنند و شایعه شده میخواهند توربین بادی بزنند. ران میخواهد کمی دردسر درست کند و من هم منتظر این اتفاقم.
از حالا به بعد قول میدهم هر روز چیزی بنویسم. مطمئن باشید اتفاقاتی خواهد افتاد.
دیدگاه خود را بنویسید