SEO Services Glendale
کتب رمان

کتاب تمام این مدت اثر ریچل لیپینکات و میکی داتری

از {{model.count}}

مترجم: نازنین فیروزی

تعداد
نوع
225,000
159,000 تومان
تخفیف
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
  • {{value}}
مقایسه
کمی صبر کنید...

ناشر: میلکان، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 264 صفحه

محصولات دیگر فروشگاه

کتاب تمام این مدت اثر ریچل لیپینکات و میکی داتری:

رمان تمام این مدت اثری دیگر از ریچل لیپینکات و میکی داتری نویسندگان رمان تحسین‌شده «پنج قدم فاصله» است. در این داستان هم ما با دو نوجوان عاشق روبه رو هستیم و عشقی لطیف و ناب همراه با اندوهی که رشد می‌کند و با تحول خود، نگاه انسان را هم به عشق، زندگی و مرگ متحول می‌سازد.


کایل و کیمبرلی دو دوست عاشق و بی‌نقص دبیرستانی هستند تا زمانی که در شب جشن فارغ‌التحصیلی دبیرستان، کیمبرلی دوستی‌اش را با کایل به هم می‌زند. آنها در حالی که در ماشین با هم مشاجره می‌کنند، دچار سانحه‌ای تلخ می‌شوند. کایل وقتی به هوش می‌آید از ناحیه مغز آسیب دیده و کیمبرلی دیگر در این دنیا نیست. اندوهی عمیق به جان کایل می‌افتد و دنیایش نابود می‌شود، او خود را در مرگ کیمبرلی مقصر می‌داند و از این بابت بسیار افسرده است تا این که با مارلی آشنا می‌شود. مارلی نیز از فقدانی مشابه رنج می‌برد. فقدانی که در آن خود را مقصر می‌داند. این آشنایی حال کایل را بهتر می‌کند. مارلی و کایل برای بهبود زخم‌های یکدیرگر تلاش می‌کنند، غافل از این که احساسی عمیق‌تر از یک حس همدردی میانشان در حال شکل گیری است چیزی که کایل را می‌ترساند.


کمی دربارهٔ نویسنده‌های کتاب تمام این مدت:

میکی داتری فارغ‌التحصیل دانشگاه برنای در رشته هنر تئاتر است. او فیلم‌نامه‌نویس و رمان‌نویس ساکن لس‌آنجلس و یکی از نویسنده‌های کتاب پرفروش پنج قدم فاصله است. مواقعی که نمی‌نویسد، فیلم‌های سیاه‌وسفید قدیمی تماشا می‌کند، پشت‌سرهم به آهنگ‌های دریس دی گوش می‌دهد یا نمایشنامه‌های یونان باستان را می‌خواند؛ کلاسیک‌ها، همیشه.

ریچل لیپینکات یکی از نویسنده‌های کتاب پرفروش پنج قدم فاصله است. او دارای مدرک کارشناسی در رشته نگارش انگلیسی از دانشگاه پیتسبرگ است. اصالتاً اهل باکسِ پنسیلوانیاست و در حال حاضر به همراه همسرش در پیتسبرگ اقامت دارد.


در بخشی از کتاب تمام این مدت می خوانیم:

چشم‌هایم را می‌بندم، وانمود می‌کنم خوابم و صبر می‌کنم پرستار شب برود. یک چشمم را باز می‌کنم و می‌بینم دستش را جلو برده تا چراغ‌ها را خاموش کند، نفسم را حبس می‌کنم و منتظر می‌مانم، در تاریکی محو می‌شود. در که پشت سرش با صدای تق بسته می‌شود، راه می‌افتم.

اینترنتی تاکسی خبر می‌کنم و می‌گویم دورتر از ورودی بیمارستان بایستد، بعد پاهایم را از تخت آویزان می‌کنم و می‌ایستم، پای آسیب‌دیده‌ام تقریباً زیر سنگینی وزنم خم می‌شود.

نفس عمیقی می‌کشم، خودم را ثابت نگه می‌دارم، برای کمک عصاهایم را برمی‌دارم و لنگ‌لنگان به سمت قفسه می‌روم. ساک مشکی‌ای که مامان آورده پایین قفسه است، یک شلوارک ورزشی و یک پیراهن بیرون می‌آورم. تا جایی که می‌توانم سریع آن‌ها را می‌پوشم، خب البته که اصلاً هم سریع نیست! پایم فوریت کل این عملیات را درک نمی‌کند.

با دقت به راهرو چشم می‌دوزم و به هر دو طرف نگاه می‌کنم.

ساعت نُه است، درست بعد از معاینهٔ اندام‌های حیاتی‌ام، زمان مناسب برای حمله: دقیقا نُه. پشت پیشخوان هیچ پرستاری نیست، ایده‌آل برای من که بدون اینکه گیر بیفتم لنگ‌لنگان از اتاقم به سمت خروجی بروم.

درهای شیشه‌ای بیمارستان که پشت سرم بسته می‌شوند. نفس راحتی می‌کشم، فرارم تقریباً کامل شد.

تاکسی من کجاست؟

با نگرانی به ورودی بیمارستان خیره می‌شوم، چشم‌هایم از مسیر اصلی به سمت درمی‌آید و دوباره برمی‌گردد، دنبال راننده‌ای به نام جان هستم تا با یک ماشین قرمز قبل از اینکه به اتاقم برگردانده شوم، سوارم کند. وقتی منتظرم سعی می‌کنم خونسردی‌ام را حفظ کنم، اما از فکر دیدن مارلی فقط تا چند دقیقهٔ دیگر، قلبم دیوانه‌وار در سینه‌ام می‌کوبد. عصبانی می‌شود؟ دوباره به من اعتماد می‌کند؟ این برای او چطور بوده است؟ به نوعی فقط می‌دانم او کسی است که همهٔ این‌ها را درک می‌کند.

نور چراغ‌های جلو را می‌بینم و ماشین جلوی من می‌ایستد. زود در را باز می‌کنم و تند می‌پرم داخل. ذهنم مغشوش است و پایم زق‌زق می‌کند، اما من بدتر از این‌ها را گذرانده‌ام.

راه می‌افتیم، روی نقشه کم‌شدن فاصله را می‌بینم، فاصلهٔ بین من و مارلی ثانیه به ثانیه کوتاه می‌شود. به‌سرعت می‌رویم، خطوط زرد وسط جاده من را به او نزدیک و نزدیک‌تر می‌کند.

طولی نمی‌کشد که به خیابان گلندیل می‌پیچیم، سرعت کم می‌شود و می‌ایستیم جلوی یک خانهٔ معمولی سفید در گوشه‌ای، یک درخت بزرگ جلوی چمن‌هاست. به بوته‌های گل پژمردهٔ ایوان و چمن‌های هرس‌نشده که نگاه می‌کنم دلهره می‌گیرم.

این...چیزی نیست که تصورش را می‌کردم.

نگاهی به تلفنم می‌اندازم و می‌بینم ساعت تقریباً نه و نیم است.

خیلی دیر است؟ در را باز می‌کند؟

راننده می‌پرسد: «منتظر بمونم؟» و من یک ثانیه درنگ می‌کنم.

بعد سر تکان می‌دهم. مارلی داخل است. دلیلی ندارد از اینجا بروم. به‌سختی به پیاده‌رو می‌روم و لحظه‌ای مکث می‌کنم. ماشین ناپدید می‌شود.

هر قدمی که برمی‌دارم عصبی‌تر می‌شوم، درد پایم هر ثانیه بیشتر می‌شود، قلبم در سینه‌ام می‌کوبد.

طولی نمی‌کشد که فقط «در» میان ماست.


دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
با ما تماس بگیرید

با ما تماس بگیرید

برای ثبت سفارش و یا مشاوره می توانید با ما تماس بگیرید!


یا جهت ارتباط آسان تر و سریع تر، از طریق شماره واتس آپ زیر با ما در ارتباط باشید...


شماره روبیکا و ایتا:        09165435982


اینستاگرام:  @madmolibookshop.ir
mostafamadmoli10@yahoo.com
09165435982