SEO Services Glendale
کتب رمان

کتاب آنجا که جنگل و ستاره ها به هم می رسند اثر گلندی وندرا

از {{model.count}}

مترجم: سید رضا حسینی

تعداد
نوع
محصول مورد نظر موجود نمی‌باشد.
  • {{value}}
مقایسه
کمی صبر کنید...

ناشر: آموت، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 448 صفحه، سال انتشار: 1399

محصولات دیگر فروشگاه

کتاب آنجا که جنگل و ستاره ها به هم می رسند اثر گلندی وندرا:

کتاب آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند نوشته گلندری وندرا است. این کتاب داستان کودکی مرموز است که به یک زن و مرد غریبه می‌آموزد چگونه به دیگران اعتماد کنند و به همدیگر عشق بورزند.

درباره کتاب آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند:

کودک مرموز این کتاب از جهاتی یادآور کارکتر ماندگار شازده کوچولو اگزوپری است، ناگهان سر راه زنی قرار می‌گیرد که به‌تازگی با سرطان دست و پنجه نرم کرده است و آرام آرام در دل او جایگاه ویژه‌ای می‌یابد. از سوی دیگر، پسر جوان و کم‌تجربه‌ای نیز در همسایگی این زن زندگی می‌کند و در طول داستان، عشقی عمیق در بین این دو متولد می‌شود...

گلندی وندرا اهل شیکاگوی آمریکاست. او پیش از این‌که به نوشتن داستان روی بیاورد، در حوزه‌ی زیست‌شناسی و به طور مشخص، پژوهش‌های مرتبط با پرندگان کار کرده است. عشق به طبیعت و به‌خصوص پرندگان، در همین رمان لطیف و انسانی نیز به‌خوبی مشاهده می‌شود. چرا که قهرمان داستان او، برای تحقیق درباره‌ی زندگی پرندگان، به یک روستای زیبا سفر کرده است.


بخشی از داستان آن‌جا که جنگل و ستاره‌ها به هم می‌رسند:

شاید دخترک بچه پریان بود. تاحدودی نامرئی بود، صورتش رنگ پریده بود و سویی‌شرت و شلوارش در جنگل تاریک و روشن پشت سرش محو شده بود. پاهایش برهنه بودند. بی‌حرکت ایستاده و یک دستش را دور تنهٔ درخت گردوی گرمسیری آمریکایی حلقه کرده بود. وقتی ماشین در انتهای راه شنی قرچ و قروچ صدا داد و چند متر آن طرف‌تر ایستاد، اصلاً از جایش تکان نخورد.

جو ماشین را خاموش کرد، نگاهش را از دختر گرفت و دوربین دو چشمی، کوله‌پشتی و ورق مشخصات را از روی صندلی مسافر برداشت. شاید اگر نگاهش نمی‌کرد، بچه به سرزمین پریان برمی‌گشت.

اما وقتی از ماشین پیاده شد، دخترک هنوز همان‌جا ایستاده بود. رو به سایهٔ درخت گردو گفت: «دارم می‌بینمت.»

دخترک گفت: «می‌دونم.»

تکّه گِل‌های خشک زیر پوتین‌های کوه‌نوردی جو، روی مسیر بتونی پخش و پلا شدند.

«چیزی می‌خوای؟»

دختر جوابی نداد.

«چرا تو املاک منی؟»

«می‌خواستم توله سگ‌تون رو ناز کنم، اما نذاشت.»

«سگ من نیست.»

«پس سگ کیه؟»

«هیچ‌کس.»

جو در بالکن شیشه‌ای را باز کرد.

«تا هنوز هوا روشنه باید بری خونه‌تون.»

لامپ کم مصرف ضد حشرهٔ بیرون را روشن و در خانه را باز کرد. بعد از روشن کردن لامپ داخل خانه، به سمت در چوبی برگشت و قفلش کرد. دخترک دور و بر نه سال داشت، اما باز هم ممکن بود خطرناک باشد.


دیدگاه خود را بنویسید

  • {{value}}
این دیدگاه به عنوان پاسخ شما به دیدگاهی دیگر ارسال خواهد شد. برای صرف نظر از ارسال این پاسخ، بر روی گزینه‌ی انصراف کلیک کنید.
دیدگاه خود را بنویسید.
کمی صبر کنید...
با ما تماس بگیرید

با ما تماس بگیرید

برای ثبت سفارش و یا مشاوره می توانید با ما تماس بگیرید!


یا جهت ارتباط آسان تر و سریع تر، از طریق شماره واتس آپ زیر با ما در ارتباط باشید...


شماره روبیکا و ایتا:        09165435982


اینستاگرام:  @madmolibookshop.ir
mostafamadmoli10@yahoo.com
09165435982