ناشر: نون، موضوع: زندگی نامه، سرگذشتنامه، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 296 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب هیل بیلی (روزگار آمریکاییهای پشتکوهنشین) اثر جی دی ونس:
کتاب هیلبیلی با نام اصلی Hillbilly elegy: a memoir of a family and culture in crisis اثر جی. دی. ونس در سال 2016 منتشر شد. این کتاب داستان واقعی زندگی خود نویسنده است که کودکیاش را در کوهستان آپالاچيا (ناحيهاي کوهستاني در شرق ايالت متحده آمريکا) گذرانده است. جی. دی. ونس در این کتاب جامعه میلیونی طبقهی کارگر سفیدپوست آمریکایی با ریشههای اسکاتلندی ایرلندی را به تصویر میکشد که درگیر یک فرهنگ بحرانزده هستند. کتاب هیلبیلی در واقع سرگذشتنامهی فردی است که از دل یک جامعهای که تنها مرگ با اوردز در انتظارش است، بیرون آمده و رفتار و فرهنگ مردمی را نشان میدهد که سال 2016 به «ترامپ» رای دادهاند.
روی جلد کتاب هیلبیلی، روزگار آمریکاییهای پشتکوهنشین از روزنامهی ایندیپندنت آورده شده است: «اثری عمیق برای فهم دقیق پدیدهی دونالد ترامپ». «دونالد ترامپ» در انتخابات ریاستجمهوری ایالات متحده آمریکا در سال 2016 برای مدت چهار سال به عنوان رییسجمهور انتخاب شد. او فردی سرمایهگذار بوده که شرکتهای مختلفی را دایر و سازماندهی کرده است اما شعارهای تبلیغاتی او در این انتخابات بسیار تعجببرانگیز و گاهی ضدمردمی بود. بعضی از مفسران و مطبوعات پس از انتشار اثر جی. دی. ونس اظهار کردند شخصیتهایی که این نویسنده در کتاباش به تصویر کشیده شبیه افرادی است که به «دونالد ترامپ» رای دادهاند.
داستان هیلبیلی، تصویری از زندگی نویسنده:
داستان هیلبیلی قصهای ملموس است زیرا نویسنده با تجربهی زیستهاش دنیایی که با تمام وجود شاهدش بوده را بیان کرده است. جی. دی. ونس طی شانزده بخش گزارش دقیق و گستردهای از بزرگ شدن در یک شهر فقیر از طبقه کارگر سفید آمریکا ارائه میدهد. در واقع کتاب یک تحلیل شخصی و پرشور از یک آشوب فرهنگی است و احساسات و مشکلات اجتماعی که از لحظهی به دنیا آمدن همراه شخصیتهای کتاب است را نشان میدهد.
جی. دی. ونس درباره دلیل اصلی نگارش این کتاب در مقدمهی کتاب میگوید: «میخواهم مردم بفهمند رسیدن به مرز از خود ناامید شدن و دست از خود شستن چه حسی دارد و چرا ممکن است یک نفر به آن نقطه برسد. میخواهم مردم بدانند در زندگی فقرا چه میگذارند و تاثیر روانیای که فقر مادی و معنوی بر روی بچههای آنها میگذارد، چگونه است. میخواهم مردم رویای آمریکایی را همان طوری ببینند که من و خانوادهام تجربه کردیم. میخواهم مردم چگونگی تغییر طبقهی اجتماعی را از نزدیک حس کنند و دلم میخواهد مردم متوجه چیزی شوند که خودم هم به تازگی یاد گرفتهام. من و امثال من که به اندازهی کافی برای تجربه کردن رویای آمریکایی خوش شانس بودیم، شیاطینی در زندگی گذشتهمان به جا گذاشتهایم که در تعقیبمان هستند.»
محتوا کتاب هیلبیلی، روزگار آمریکاییهای پشتکوهنشین:
جی. دی. ونس نویسندهی اثر دربارهی درونمایهی این کتاب گفته است: «این کتاب دربارهی واکنش به شرایط بد به بدترین شکل ممکن است. این کتاب در مورد فرهنگی است که به جای مقابله با فروپاشی اجتماعی به طور فزایندهای آن را تشویق میکند.»
نویسنده در این کتاب بیتغییرترین خورده فرهنگ بومی در کل کشور آمریکا را روایت میکند و و طبقات اجتماعی، فرهنگ و رویای آمریکایی را به تصویر میکشد. جی. دی. ونس با نگاهی جامعه شناسانه تاثیر ناامیدی، فقر روی کودکان و چگونگی زندگی فقرا را مطرح میکند و در قالب خاطرات یک خانواده داستان را روایت میکند. او خانواده و مردمی را حکایت میکند که در انزوا فرو رفتهاند و تصویر جدیدی از منطقهای که کمتر دیده شده را ترسیم میکند.
جوایز کتاب هیلبیلی:
کتاب هیلبیلی پس از انتشار در آمریکا توجه بسیاری از منتقدین را به خود جلب کرد و از سوی روزنامه تایمز به عنوان کتاب برگزیده سال 2016 انتخاب شد. این کتاب در همان سال از سوی نیویورک تایمز،یو اس ای تودی و لس آنجلس تایمز به عنوان یکی از پرفروشترین کتابهای سال انتخاب شد و مطبوعات آن را «کتابی بسیار جذاب»، «اثری ضروری و پراهمیت»، «شرح حالی صادقانه، عاری از تعصب و تأثربرانگیز» و «اثری عمیق برای فهم دقیق پدیدهی دونالد ترامپ» معرفی کردند. همچنین کتاب بهعنوان فینالیست جایزه صلح ادبی دیتون در سال 2017 هم انتخاب شد.
اقتباس سینمایی داستان هیلبیلی، روزگار آمریکاییهای پشتکوهنشین:
داستان کتاب هیلبیلی توجه سینماگران را نیز به خود جلب کرده و براساس قصهی آن «ران هاوارد»، کاگردان مشهور آمریکایی سال 2018 ساخت فیلم سینمایی را آغاز کرده است. این فیلم همچنان در مراحل ساخت است و از جمله بازیگرانی که در آن ایفای نقش کردهاند میتوان به «ایمی آدامز» و «گلن کلوز» اشاره کرد.
کمی درباره جی. دی. ونس، نویسنده داستان هیل بیلی:
جی. دی. ونس J. D. Vance نویسنده و سرمایهگذار آمریکایی است که به خاطر خاطرات خود که در قالب کتاب هیلبیلی منتشر شد، شناخته شده است. او در 2 آگوست 1984 در شهر اوهایو به دنیا آمد و همانند سایر کودکان آن منطقه با مشکلات اجتماعی زادگاهاش روبهرو شد. خانوادهی جی. دی. ونس در کودکی او را ترک کردند و او در کنار مادربزرگ و پدربزرگش زندگیاش را گذراند. او توانست از دانشگاه دولتی اوهایو فارغ التحصیل شود و پیشرفت او در واقع دستیابی یک نسل رو به رشد، به موفقیت بود. این نویسنده علاوهبر فعالیت در زمینهی حقوق و سیاست مدتی را هم در روزنامهی سی ان ان مشغول به کار بوده است و در حال حاضر برای حزب جمهوریخواه فعالیت میکند.
جی. دی. ونس کودکیاش را در سرزمینی زندگی کرد که مردم آنجا در گذشته کارگران مناطق دیگر و معدنچی معادن زغال سنگ بودهاند. زندگی مردمان این منطقه از آمریکا تاثیر فراوانی در سرنوشت و سبک زندگی این نویسنده داشته است. جی. دی. ونس با اشراف کامل از زندگیش کتاب هیلبیلی را به نگارش درآورده که منبع دقیقی برای شناخت دقیق مردم منطقه کوهستان آپالاچيا است.
در بخشی از کتاب هیلبیلی، روزگار آمریکاییهای پشتکوهنشین میخوانیم:
همان امید همیشگی، چیزی که نمیتوانستم به آن نه بگویم. همان امید بود که داوطلبانه پایم را به آن جلسات ترک اعتیاد باز کرد. جلسههای ترک اعتیاد، آن همه کتابی که در مورد اعتیاد خواندم و مشارکت در فرآیند درمان مادر تا جایی که در توانم بود. همان امید باعث میشد در دوازده سالگی سوار ماشین او شوم با علم به این که با آن وضع روحیاش ممکن است دست به کاری بزند که بعدا پشیمانی به بار بیاورد. ماماو هیچوقت امیدش را از دست نداد، آن هم بعد از انبوه دلشکستگیها و ناامیدهایی که تعدادشان بیش از اندازهای بود که در عقل من بگنجد. زندگی او مدرسهی آموزش ناامید شدن از مردم بود، ولی ماماو همیشه راهی برای ایمان داشتن به کسانی که دوستشان داشت پیدا میکرد. سرجمع من هم از آن همه کوتاه آمدنم پشیمان نیستم. انجام خواستهی مادر در مورد نمونه آزمایش کار غلطی بود، ولی هرگز از گوش کردن به حرف ماماو پشیمان نخواهم شد. امیدواری او بود که باعث شد پاپاو را بعد از آن سالهای سختی که در زندگی مشترکشان داشتند ببخشد و همین امید ماماو را مجاب کرد من را در زمانی که بیشتر از همیشه به او نیاز داشتم، پیش خودش ببرد.
روی ماماو را زمین نیانداختم، ولی آن روز صبح چیزی در درونم فرو ریخت. با چشمهای سرخ از گریه به مدرسه رفتم. به شدت از کمکی که به او کرده بودم پشیمان بودم. چند هفته پیشتر با مادر در یک غذاخوری چینی نشسته بودم، در حالی که او تلاش بیحاصلی میکرد تا قاشق غذا را داخل دهانش بپچاند.
خاطرهای که هنوز هم خون من را به جوش میآورد، مادر نمیتوانست چشمش را باز کند یا دهانش را ببندد، قاشق غذا تا وارد دهانش میشد برمیگشت و میریخت داخل بشقاب. بقیهی مردم به ما خیره مانده بودند، کن زبان بند شده بود و مادر در دنیای خودش بود، فارغ از این هیاهو.
دیدگاه خود را بنویسید