ناشر: نون، موضوع: رمان خارجی، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعداد صفحات: 221 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب فرشته سکوت کرد اثر هاینریش بل:
خلاصه کتاب:
داستان این کتاب مانند بیشتر داستانهای هاینریش بل دربارهی جنگ است. داستان در روز تسلیم شدن آلمان در جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد. هانس اشنیتزلر، سربازی نجات یافته و منفینگر از جنگ است که به شهر خود به امید پیدا کردن تکهای نان و سرپناه بازمیگردد. او در شهر به دنبال بیوهی همرزمش، الیزابت گومپرتز است تا بتواند وصیتنامهی او را به دستش برساند. در این جستجو اتفاقاتی میافتد که ماجرای داستان را تغییر میدهد.
کتاب فرشته سکوت کرد (Der Engel Schwieg) را میتوان یکی از نخستین رمانهای هاینرش بل دانست. او این کتاب را بین سالهای 1949 و 1950 نوشت اما این کتاب تا سالها بعد از مرگش منتشر نشد. شش سال بعد از مرگ هاینریش بل، ناشرین مختلف به دنبال آثار منتشر نشده از این نویسنده برنده نوبل ادبی بودند تا در نهایت در سال 1992 اولین نسخه از این اثر منتشر شد.
هاینریش بل کتاب فرشته سکوت کرد را در نقد کمرنگ شدن بعد انسانی زندگی در آلمان بعد از جنگ جهانی دوم نوشته است. آثار روانی بعد از جنگ جهانی دوم چنان قدرتمند بود که کتابهای زیادی در این مورد نوشته شدند. مشکلاتی مانند افسردگی، رخوت، غم، خشم، و فراموشی اخلاقیات تعدادی از مشکلات روانیای بودند که بعد از جنگ جهانی دوم گریبانگیر مردم آلمان شد. جامعهشناسان، فیلسوفان و روانشناسان بسیاری بعد از این اتفاق به دنبال راه حلی برای این مشکلات بودند.
ناشر آلمانی کتاب فرشته سکوت کرد در مقدمهی کتاب مینویسد:« محل نگهداری دست نوشتهی این رمان، بایگانی تاریخی شهر کلن آلمان است و متن تایپ شدهی آن که شمال 116 صفحه است با شمارههای مسلسل و فصول یک تا هجده مشخص شده است. علاوهبر این یک ضمینهی سه صفحهای هم به فصل هجدهم پیوست است. متون تایپشدهی ابتدایی دارای اغباط و سهلانگاریهایی بودند و برخی ناهماهنگیها دیده میشد که تا حدود زیادی از عدم پیوستگی کار نگارش میگرفت.»
هاینریش بل؛ نویسنده آلمانی:
هاینریش بل Heinrich Böll نویسنده و اندیشمند آلمانی است. بیشتر آثار هاینریش بل دربارهی جنگ جهانی دوم هستند و به همین دلیل است که او را همراه «جوزف هِلر» و «کوُرت وِنِگات» از نویسندگان جنگ جهانی دوم میدانند. بل که در شهر کُلن آلمان به دنیا آمده است در نوجوانی از پیوستن به ارتش نوجوانان هیتلر خودداری کرد و از همان سنین نوجوانی از مخالفان سرسخت رژیم فاشیسم بود. نگاه انتقادی بل در همهی کتابهایش قابل مشاهده است.
جایزهی نوبل ادبیات سال 1972 به هاینریش بل تعلق گرفت. هیات داوران این جایزهی معتبر، علت اهدای این جایزه به بل را تلفیق و گسترش زوایای دید مختلف و ظرافت و هنر بل در شخصیتپردازی ماهرانه اعلام کردند. آنها معتقد بودند که سبک نوشتاری منحصر بهفرد بٌل باعث ایجاد دورهای جدید در ادبیات آلمان شده است.
در مقالهای که سایت موسسه گوته در سیامین سالمرگ هاینریش بٌل منتشر کرد؛ بل را نویسندهی مردم عامه میدانند: «بیتردید هیچ نویسندهی دیگری اندازهی هاینریش بل واقعیت زندگی مردم آلمان را پس از جنگ جهانی دوم به زیبایی تصویر نکرده است. بُل توانسته است نتیجهی آسیبهای بعد از جنگ آلمان را با این دقت بیان کند. علت این صداقت در متون بل تنها یک چیز است و آن هم تمرکز او روی انسانهای عادی است.
هاینریش بل علاوهبر اینکه نویسندهی قابلی بود، فعال و منتقد سیاسی مهمی هم در عصر خود بوده است. او با یکی از تاثیرگذارترین فرماندهان آلمان شرقی «ویلی براندت» در ارتباط بود اما هرگز خودش را متعلق به جذب یا جناح خاصی نمیدانست.
هاینریش بل تا قبل از مرگش در سال 1985 حدود 11 رمان، چهار مجموعهی داستان کوتاه و چندین مقاله و جستار نوشت. «سیمای زنی در میان جمع»،«نان سالهای جوانی»، «زنان برابر چشمهانداز رودخانه»، «آبروی از دسترفتهی کاترینا بلوم»، «آدم کجا بودی؟» ،«عقاید یک دلقک» و بیلیارد در ساعت نه و نیم از مشهورترین آثار هاینریش بل هستند.
در بخشی از کتاب فرشته سکوت کرد میخوانیم:
فورا نقطهای را که روزگاری خانهشان بود، پیدا کرد. شاید از تعداد گامهایی که بارها در حال رفتن از تقاطع خیابان تا آنجا شمرده بود، یا از ترتیب قرارگرفتن تنهی درختانی که در گذشته بولوار زیبایی را تشکیل میدادند؛ ناگهان چیزی او را واداشت تا بایستد. به سمت چپ نگریست. بله همانجا بود. بقایای خانهی پلکانی را شناخت، آهسته از ویرانه بالا رفت؛ اینک بر منزل و ماوای خود ایستاده بود. در این خانه مثل بسیاری خانههای دیگر از شدت موج انفجار به بیرون پرتاب شده بود و قسمتی از آن هنوز به لولاهای سنگین تیربند بود؛ بخشی از راهرو سالم به نظر میرسید و پارهچوبهایی هم از سقف آویزان بودند. همین طور که روی تلی از خرابه راه میرفت و کندوکاو میکرد به انتهای راهرو رسید، اینجا و درپای انبوهی از آوار، پلهی مرمرین سفیدی نیز یافت. بله هنوز یک پلهی سالم وجود داشت، شاید اولین و آخرین پله. لگدی به آن کوبید، خاک و کثافات خشک به مشام میرسید؛ هیچجا نشانی از حریق دیده نمیشد.
خانهای قشنگ و باشکوه بود. حتی یک سرایدار هم در پایین سکونت داشت. نگاهی به طرف چپ، به محل سکونت سرایدار انداخت؛ آنجا هم آوارها روی هم تلنبار بود. تکه پارههای کاغذدیواری و مبلهای درهم شکسته؛ گوشهی دری از نقطهای پوشیده از خاک و آجر سربرآورده بود؛ همانجا سقف راهرو فروریختگی داشت. برخاست و جای معین از تل خاک را باچیزی خراشید و کاوید تا سطح کاغذی قهوهای رنگ و سختی زیر انگشتانش لمس کرد. خاک و کثافت را کنار زد و بالاخره تابلو را آزاد کرد، یک تابلوی سفید و درخشان با عنوان سیاه: سرایدار اِشنپ لِنِر.
سری تکان داد و آهسته برگشت و نشست. جعبهی سیگار را از جیب بیرون کشید و با فشار دکمهی آن را گشود و داشت سیگاری از آن در میآورد که یادش آمد کبریت ندارد. آرام آرام به سوی ورودی بازگشت و منتظرماند. در خارج هیچکس دیده نمیشد. همهجا سکوت بود و سرما، از دور صدای خروسی به گوشش رسید. از دوردستها، جایی که باید هنوز پلی برروی راین باقیمانده باشد صدای حرکت ارابههای سنگین شنیده میشد، شاید تانک.
دیدگاه خود را بنویسید