نویسنده: رضا امیرخانی، قطع: رقعی، ناشر: انتشارات کتاب نیستان، تعداد صفحات: 179 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب ناصر ارمنی اثر رضا امیرخانی:
مجموعه داستان کوتاه رضا امیرخانی که با استقبال فراوان روبه رو شده است. کتاب ناصر ارمنی تنها مجموعه داستانیست که از رضا امیرخانی منتشر شده است. امیرخانی را بیشتر با رمان می شناسند اما "ناصر ارمنی" فعالیت ادبی این نویسنده جوان و نام آشنا در حوزه داستان کوتاه است. زبان اثر جذابیت های کارهای او را دارد و شیطنت هایی در سوژه و نوع نگاه و پایان بندی های خاص و متفاوت از ویژگی های ناصر ارمنی است.
عناوین داستانها: زمزم؛ انگشتر؛ رتبه قبولی؛ یک پژوهش خشن؛ کوچولو؛ ناصر ارمنی؛ کمال؛ سه نفر؛ خیابان؛ سال نو و گوش شنوا می باشد.
در بخشی از کتاب ناصر ارمنی می خوانیم:
زمزم
سهراب همیشه آخر کار کم می آورد. از پنج تا چهار تا را پیدا می کند. اما پنجمی انگار آب می شود و در زمین فرود می رود. اهل محل همیشه نصیحتش می کنند:
ـ سهراب دست از این کار بردار. تو که چهارتاش رو پیدا کردی. اصلاً فرض کن پنجمی را هم پیدا کردی، یه سکه طلا که بیشتر به تو نمی دن. برو دنبال یه کار حسابی. اگر تا حالا رفته بودی سر به کار حسابی، کلی از این سکه ها گرفته بودی.
اما در این گشتن یک عشقی هست که کمتر کسی می فهمد. هر کسی یک عشقی دارد، اما خیلی کمند آدم هایی که به صراحت دنبال عشقشان بروند. مثلاً یکی عاشق رانندگی است، می رود دنبال حرفه بی تحرک کاسبی. یکی عاشق کاسب شدن است، به عشقش پشت پا می زند، می شود پزشک. البته هیچ وقت آدم نمی تواند از عشقش به طور کامل دست بکشد. شاید برای همین باشد که خیلی از کاسب ها خودشان با اتومبیل به دنبال اجناس می روند و یا خیلی از پزشکان مثل کاسب ها در مطب شخصی شان طوری می نشینند که انگار پشت دخل دکان نشسته اند. آدم باید عاشق باشد، یا حداقل عاشق پیشه باشد تا بتواند به صراحت دنبال عشقش برود و در این راه البته از خیلی از چیزها باید بگذرد. سهرا در این عشقش هم عاشق است، هم عاشق پیشه. از خیلی از چیزها هم در ا ین راه گذشت. با کارت پایان خدمت و دیپلم حتماً می توانست به شغلی بهتر از پیشخدمتای برسد. اما عشقش نگذاشت. البته سهراب عاشق پیشخدمت شدن نبود. اما با این شغل می توانست به عشقش برسد. از همان روز که با صاحب چلوکبابی قرارداد بست، چند نفری فهمیدند مو ضوع از چه قرار است. سهراب در قرارداد با صاحب چلوکبابی قید کرد تا روزی در چلوکبابی کار می کند که در آن نوشابه زمزم به مشتری ها داده شود. فقط نوشابه زمزم. ضمناً او حقوقش را هم نصفه می گیرد، اما در عوض تشتک تمام نوشابه ها متعلق به اوست. صاحب چلوکبابی مثل هر آدم سالم دیگری اول در عقل سهراب شک کرد. یبعد این موضوع را مضمونی کرد برای خندان اهل محل:
ـ باز باباش و عموش عاقل تر بودن. خدا بیامرزا از این پسره عاقل تر بودن، این دیگه دست اونارو از پشت بسته. اونا حداقل دنبال چیزای نون و آبدار می رفتن. دنبال روغن نباتی قو، بلیط بخت آزمایی. تشتک نوشابه به جای نصف حقوق. مسخره س.
دیدگاه خود را بنویسید