محصولات دیگر فروشگاه
کتاب وصایا اثر مارگارت اتوود:
کتاب وصایا اثری شگفتانگیز از مارگارت النور اتوود است که در سال 2019 برنده جایزه من بوکر شد. وصایا در ادامهی کتاب سرگذشت ندیمه به رشته تحریر درآمده و داستان زنی به نام عمه لیدیا را به تصویر میکشد که از مقامات ارشد حکومت گیلیاد است و به نوعی وظیفهاش نظم دادن به امورات مربوط به زنان است.
حدود 35 سال است که از نگارش رمان محبوب «سرگذشت ندیمه» میگذرد. دوباره این جهان و دولتمردان سرکوبگرش مشوق مارگارت النور اتوود در نگارش رمانی به عنوان ادامهی کتاب سرگذشت ندیمه بوده؛ چرا که به عقیدۀ این داستان نویس مشهور کانادایی، جهان امروز هم جهانی سرکوبگر است. در رمان وصایا (The Testaments) نه تنها از جمهوری گیلیاد فاصله نمیگیریم بلکه به سوی آن در حال حرکت هستیم. قصهی این کتاب پانزده سال بعد از واپسین وقایع رمان سرگذشت ندیمه (The Handmaid's Tale) و در واقع مدت زمان زیادی بعد از آخرین اتفاقات و وقایع نمایش داده شده در فصل سوم سریال «سرگذشت ندیمه» شروع میشود.
با مطالعهی رمان سرگذشت ندیمه سوالات بسیار زیادی در ذهن شکل میگیرد؛ اینکه به چه شکل این وقایع رخ داد و آغاز شد؟ اکنون پس از گذشت سالهای بسیار مارگارت النور اتوود با نگارش کتابی تحت عنوان «وصایا» که در واقع ادامهی کتاب سرگذشت ندیمه است به این سوالات پاسخ داده. پس از انتشار این رمان در سال 2019 به سرعت میلیونها نسخه از آن به فروش رفت و به یکی از پرفروشترین کتابهای دنیا تبدیل شد. این رمان همچنین در همان سال در لیست نهایی جایزه من بوکر قرار گرفت و توانست برندهی این جایزهی ارزنده شود.
کتاب وصایا از زبان سه راوی نقل میشود. قسمتی که به وقایع قبل از شکلگیری حکومت گیلیاد و حوادث کتاب قبل باز میگردد از زبان عمه لیدیا که مربی و معاون زنان بود بیان میشود و او در این قسمت از چگونگی دست کشیدن خود از باورهایی در مورد دموکراسی و آزادی و تبدیل شدنش به خدمتگزاری مشتاق برای حکومت گیلیاد سخن میگوید. پانزده سال از داستان سرگذشت ندیمه میگذرد و مابقی این قصه از زبان دو دختر نوجوان به نامهای اگنس و نیکول نقل میشود. دخترانی که در زمان حکومت گیلیاد بزرگ شدند و زنی که از خادمان این حکومت بوده است، هر سه راوی وقایع و اتفاقات حکومت گیلیاد میباشند و به دنبال برملا کردن اسنادی بر ضد این حکومت هستند.
کمی درباره نویسنده کتاب وصایا، مارگارت النور اتوود:
مارگارت النور اتوود (Margaret Elenor Atwood)، نویسنده، فعال اجتماعی و فمینیست کانادایی در تاریخ 18 نوامبر 1939 در خانوادهای تحصیل کرده دیده به جهان گشود. پدرش حشرهشناس بود و به همین خاطر مارگارت از همان دوران کودکی با طبیعت عجین شده بود به صورتی که تاثیر آن در آثار مارگارت کاملا مشهود است. استعداد نویسندگی در همان آغاز کودکی در وی نمود پیدا کرده بود تا جایی که نخستین شعرهای او به زمان کودکی و حتی پیش از دوران مدرسهی وی باز میگردد.
او تحصیلاتش را در دانشگاه تورنتو شروع، و پس از مدتی در یکی از نشریهی دانشگاه نوشتههایش را به چاپ رساند. مارگارت شاگرد «جین جی مکفرسون»، شاعر کانادایی و «هرمان نورثروپ فرای»، نظریهپرداز ادبی و از چهرههای تاثیرگذار قرن بیستم بود.
در دهه 80 میلادی مجموعهای از اشعار و رمانهای مارگارت النور اتوود به چاپ رسید و چند سال بعد نیز با دریافت جایزهی آرتور کلارک و جایزهی بوکر، او به شهرت جهانی دست یافت.
علاقهی زیاد به ادبیات و نویسندگان دیگر باعث شد رمان «بذر جادو» را از کتاب «طوفان» شکسپیر، بازنویسی کند. اتوود زندگی پرباری دارد و تا به امروز موفق به کسب جوایز بینالمللی بسیاری برای آثارش و همچنین درجات افتخاری بسیاری از دانشگاههای گوناگون مانند آکسفورد و سوربن و کلمبیا شده است.
افتخارات کتاب وصایا:
- برنده جایزه من بوکر سال 2019
- برندهی جایزهی بهترین کتاب داستانی گودریدز سال 2019
- از پرفروشترینهای نیویورک تایمز
- منتخب سردبیران آمازون به عنوان بهترین کتاب سال 2019
برخی نظرات در مورد کتاب وصایا:
- قدرتمند، آشکار و جذاب. (Boston Globe)
- زنان گیلاد جذاب تر از همیشه هستند. (NPR)
- قدرتهای مارگارت اتوود در معرض نمایش کامل است. همه باید کتاب وصایا را بخوانند. (Los Angeles Times)
- روایتی سریع و همهجانبه که به همان اندازه ملودراماتیک و محرک است. (Michiko Kakutani, The New York Times)
- ممکن است هیچ رماننویسی بهتر از مارگارت اتوود نتواند نگرانیهای دوران کنونی را برطرف کند. (Entertainment Weekly)
در بخشی از کتاب وصایا میخوانیم:
گفته میشد کاری که پدرم میکرد، خیلی مهم است، از آن دست کارهای مهمی که مردان انجام میدادند، طبق گفتههای عمه ویدالا که به ما اصول دینی و مذهبی را درس میداد، زنان اجازه نداشتند در این کار دخالت کنند، چون مغز کوچکتری داشتند که قادر به فکر کردن به افکار بزرگ نبودند. عمه اِسته میگفت: مثل این میماند که بخواهد به یک گربه قلاببافی آموزش دهد و تصور این کار ما را به خنده میانداخت، واقعاً چقدر مضحک است! گربهها حتی انگشت هم ندارند!
این بود که مردان چیزی در سرشان داشتند که شبیه به انگشتان دست بود، از آن نوع انگشتانی که دخترها نداشتند. عمه ویدالا گفت که همه چیز را در این مورد به خوبی توضیح داده و جای هیچ سوالی برای ما نمیماند. دهانش بسته شد وحرفش را خورد. میدانستم که توضیحات دیگری هم وجود دارد، چون حتی در آن موقع هم فکر گربهها درست به نظر نمیرسید. گربهها از قلاببافی خوششان نمیآید و نمیخواهند انجام بدهند. و ما گربه نیستیم.
مسائل ممنوعه در تخیل آزاد است. ولی ذهنتان را کنترل کنید. عمه ویدالا گفت به خاطر همین کنجکاوی بود که آدم سیب ممنوعه را خورد و به دردسر افتاد. بهتر بود که از بعضی چیزها بیخبر باشد. درمورد شما هم همین طور، کنجکاوی نکنید وگرنه خودتان را به دردسر میاندازید.
در خانه عروسکی یک عروسک ندیمه بود با لباس قرمز و شکم برآمده و کلاهی که صورتش را پنهان کرده بود، گرچه مادرم میگفت در خانه ما، ما به ندیمه احتیاج نداشتیم، برای اینکه اهالی خانه من را داشتند، و مردم نباید حریص باشند و بیشتر از یک دختر کوچولو در خانه داشته باشند. بنابراین ما عروسک ندیمه را درکاغذ زرورق پیچیدیم. تابیتا گفت که من میتوانم بعداً او را به دخترکوچک دیگری بدهم که چنین خانه عروسکی دوستداشتنی نداشت و میتوانست از عروسک ندیمه استفاده کند.
دیدگاه خود را بنویسید