ویژگی های محصول: قطع: رقعی، مناسب برای: بزرگسالان، تعداد صفحات: 248 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب بی کتابی اثر محمدرضا شرفی خبوشان:
کتاب بی کتابی نوشته محمدرضا شرفی خبوشان است که موضوع این رمان مربوط به دوره مشروطه، به توپ بستن مجلس و حرکت مردم در دوره قاجار است. این رمان در گونه رمان های تاریخی می گنجد و ماجرای کتابداری به نام «لسان الدوله » را در زمان مظفرالدین شاه قاجار روایت میکند و به این نکته میپردازد که ایرانیها در طول تاریخ به کتاب و نسخههای خطی اهمیت میدادهاند.
محمدرضا شرفی خبوشان ، متولد ۱۳۵۷، مدرس ادبیات فارسی ، نویسنده و شاعر ایرانی است. شرفی خبوشان بابت رمان بی کتابی جایزه کتاب سال ایران در بخش ادبیات و نثر معاصر در دوره سی و پنجم را به دست آورد و توانسته یک داستان خواندنی و جذاب با نثری شیوا و دلنشین و متناسب با آن دوره تاریخی خلق کند.
رمان بی کتابی در ژانر رمان های تاریخی طبقه بندی می شود و به موضوع « کتاب » میپردازد. به گفته نویسنده این رمان ، « بی کتابی » نگاهی به یک واقعه تاریخی دارد و رمان سعی کرده ارزشگذاری به کتاب توسط ایرانیان را زیر ذره بین قرار دهد. اینکه چقدر در طول تاریخ ما ایرانیان کتاب را مورد توجه قرار دادهایم.
ماجرای این رمان ریشه در تاریخ دارد. مظفرالدین شاه کتابداری به نام لسانالدوله را به ریاست کتابخانه منصوب میکند . آن زمان بیش از 15 هزار کتاب در کتابخانه وجود داشته که وقتی بعد 11 سال، میرزا قلی خان ریاست را تخویل می ردهد فقط 5 یا 6 هزار جلد در کتابخانه باقی مانده بوده است . هر نسخه و اوراقی از نسخ معروف در موزههای جهان است مربوط به این دوره است که این فرد از کتابخانهها خارج کرده است.
میرزا یعقوب خاصه فروش، که شغلش خرید و فروش کتاب های عتیقه و تاریخی و خطی است با لسان الدوله، رئیس کتابخانه سلطنتی ارتباط برقرار می کند و داستان کتاب بی کتابی شکل می گیرد.
داستان با ورود مخفیانه قهرمان اصلی رمان « میرزا یعقوب خاصه فروش » و شاگردش به خانه زنی زیبا به نام زکیه شروع می شود.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
این دو روی مثل سیر و سرکه درونم می جوشید. منتظر زکیه بودم که با بقچه ای پر از کتاب داخل شود. دست به ران می کوفتم و بخار افسوس از دهان بیرون می دادم. کم کم به قوه خیال و ذکاوتم داشتم شک می کردم. پاک از خودم ناامید شده بودم . حسابم افتاده بود با مردکه کتاب نشناسِ دزد دم دمی که معلوم نبود از من چه خیالی به سرش زده که سراغم نفرستاده است. این دو روز خبر داشتم که بدایع السحر و عجایب البلدان مصور را تازگی فروخته به مسیو رفیع دندانساز و دروهانیان ارمنی و چهار جلد عجایب المخلوقات مصور و مجالس العشاق را که هفتاد و شش مجلس تصویر دارد داده به اسکندر کوریانس و برادرش آرشاک.
این نشان بدی بود. داشتم یقین می کردم طومار معامله با مرا به هم پیچیده است. در این چه کنم بودم که پا به حجره گذاشت . نبضم سرعت گرفت و گوشم زیر کلاه داغ شد. زکیه بوداز بوی عطرش فهمیدم. با آن قامت پر گوشت و رعنا ایستاده بود و برقع از صورت نمی گرفت. نگاه کرد به آدمم و سر چرخاند طرف من. آدمم داشت دستمال می کشید به صندوق خاتم، کار اصفهان .
_ کوزه را بردار بیار !
بلند شد سر انداخت پایین و تند رفت داخل پستو و پرده از پسش افتاد. نگاه کردم به زکیه و بلند شدم. رفتم داخل پستو دست گذاشتم پس گردن شاگردم و کشیدمش ته پستو و به نجوا زیر گوشش گفتم:
_ بیرون مراقبت می کنی کی این ضعیفه می رود. در خفا دنبالش می کنی ببینی مسکنش کجاست.
آدمم که رفت کلاهم را جا به جا کردم و گرد از شانه سرداری ام گرفتم و یقه پیراهنم را صاف کردم و با ظرف شکر پنیر از پستو بیرون رفتم . دیدم روبنده را بالا زده و صورتش را طوری به من گرفته که بزک دوزک خوش آب و رنگش در نور ملایم حجره مثل تصویر زنان خندان صورت های چینی به نظر برسد:
_ آن روز اخم و تلخی امروز لبخند و شیرینی این اثر آن کتابچه است که قبض دادید یا تاثیر خاتونی ایستاده در حجره مردانه شما ؟ می بینم که میرزای آنتیک خر آدمش را رد می کند و ترسش ریخته از زن ها و طالب شده به خلوت.
عجب سلیطه ای است. این را باید بگیرم لای مشتم. قاصد سعد من همین است. اگر رامش کنم کارم درست می شود . حتم دارم خوب از لسان الدوله برای خودش می کند.
در بخشی دیگر از این کتاب آمده است:
«نکند ملک قرطاس از همان زمان که عفریت دمبل گرفته، مقراض به جان کتاب زد و نسخهها و نگارههای بدیع را به دامن اجنبی انداخت و کتابها را در حوض نابود کرد، نفرینش را به سرمان انداخته؟
الان به سر من، قبلتر به سر آن زکیه و آدمم و بلکه به سر همه مردم طهران، بلکه ایران خراب شده. این به توپ بستن مجلس و خفه کردن و شکم پاره کردنها مگر تقاص نیست؟ تقاص این بیحرمتی به کاغذ؟
همه ما لایق نفرین قرطاسیم، همه ما بد کردیم به کاغذ؛ از آن مظفرالدین میرزای بیشعور بیدرک خفیفالعقول مریض که نمیدانست کتاب چیست و پسر کله پر گوشتش بگیر تا بیا برس به کتابدارباشی دزد و رئیس مجلس و نماینده دزد و عتیقه فروش دزد و عمله دزد و کنیز دزد و نوکر دزد و حتی من دزد!
این تقاص تک تک ماست. قرطاس آمد و نفریشن را از دهان توپ، به صورت ما تف کرد. با خودم گفتم: «بکش میرزا یعقوب! تقاص تو تازه شروع شده.»
دیدگاه خود را بنویسید