ناشر: افق، قطع: رقعی، نوع جلد: شومیز، تعداد صفحات: 343 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ اثر رضا امیرخانی:
کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشتهی رضا امیرخانی سفرنامه و مجموعه خاطرات او از سفر به کره شمالی است.
دربارهی کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ:
کرهی شمالی کشوری عجیب و پر رمز و راز است. از آن جهت که این کشور برای مردم دنیا جای ناشناختهای است و اخباری که از آن به گوش میرسد هم عجیب و باورنکردنی است. از طرف دیگر کرهی شمالی که ارتباطش را با تمام دنیا قطع کرده است و مردمش را هم از ارتباط با دنیا منع کرده است، خود بر این باورها صحه میگذارد. همین موضوع عدم ارتباط با جهان خارج باعث شده تا روایتهای ضد و نقیضی از این کشور در دسترس ما باشد. هنوز هم نمیدانیم واقعا کیفیت زیست مردم کره شمالی چطور است و آیا آنها در یک کلام «خوشحال» هستند یا نه!
رضا امیرخانی که همراه هیئت موتلفهی اسلامی به کرهی شمالی سفر میکند، خاطرات سفرش را در کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ نوشته است. رضا امیرخانی گفته که در این کتاب سعی کرده روایتهایی از کره شمالی به دست ما برساند که دور از غرضورزیهای غربی است. او بدون هیچ ابایی در مقدمه کتاب گفته که با هیئتی سیاسی به این سفر رفته. قدرت نگارش امیرخانی در بیان موضوعات مهم و پیچیده به زبانی ساده است. به حدی که اگر به علوم سیاسی هم علاقهمند نباشید، این کتاب امیرخانی را میتوانید به راحتی بخوانید و درکش کنید.
کتاب نیمدانگ پیونگیانگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
دوستداران سفرنامه از خواندن کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ لذت میبرند. همچنین اگر به موضوعات سیاسی علاقه دارید و میخواهید بدانید پشت درهای همیشه بسته این کشور عجیب و مرموز چه خبر است، پیشنهاد میکنیم این کتاب را بخوانید. البته این را هم باید گفت کتابهای مختلفی مانند دختری با هفت اسم هم درباره این کشور نوشته شده است. اما باید بدانیم نویسنده این کتاب کسی است که از کشورش فرار کرده و طبیعتا اگر بخواهیم دیدی کاملتر داشته باشیم، نیاز است روایت متضادی هم با این کتاب بخوانیم. برای همین کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ اثر مهمی است.
بخشی از کتاب نیمدانگ پیونگیانگ:
میگویم نه! ماه مبارک سفر نمیآیم... اصلاً برکاتی در ماه مبارک هست که در ماههای دیگر نیست... شما به ز من میدانید، باید از این فیوضات استفاده کرد... عمر برف است و آفتاب تموز...
حسین خودش چوب این منبرها را رنده کرده است. به تأسف سری تکان میدهد و میگوید:
ــ سفری بود به کرهٔ شمالی...
بیسجامپ و سقوط آزاد از منبر میپرم پایین؛ جوری که عبا و عمامه همان بالا جا میماند!
ــ کرهٔ شمالی؟! میآیم! همین امروز هم اگر باشد، میآیم.
ــ هنوز نگفتهام همسفرانمان را...
ــ میآیم... بدون شرط!
به فرودگاه امام خمینی که میرسیم تقریباً همهچیز همانجور است که حدس میزدم. سه نفر از حزب مؤتلفه آمدهاند و دو نفر هم با تجهیزات عکاسی و فیلمبرداری. من کت را گذاشتهام در کاور و کنار کیف دستی میآورمش تا فردا در فرودگاه پیونگیانگ بپوشم، اما باقی تقریباً همه مرتب و یکدست، کت و شلوار پوشیدهاند. سلامی و علیکی. چشم میدوانم و حسین دعایی را نمیبینم. بعد از یکی از دوستان عکاس میپرسم که آقای دعایی نیستند؟ میخندد:
ــ چرا! هستند.
دوباره دور و بر را نگاه میکنم. خبری از سیدحسین نیست. دوست عکاس جواب میدهد:
ــ خودم هستم! سیدمجتبا دعایی!
میفهمم در جلساتی که پیش از سفر تشکیل شده است، حسین دعایی عذر آورده است و نیامده است و به جای او دو نفر از شرکت، یکی اخویش مجتبا و دیگری هم آقای سیدموسوی همسفر خواهند بود. البته در اسنادِ سفر، من هم نفرِ سومِ شرکت هستم!
پروازمان دقایقی بعد از اذان مغرب خواهد بود. روزهٔ روز بیست و سوم را باز میکنیم و سوار میشویم. مجتبا برای جمع آب معدنی میگیرد و تهِ ثواب افطار را با یک بطری آبمعدنی جاروبرقی میکشد. حسین هم زنگ میزند همان موقع. بهش میگویم:
ــ حسین جان! به نظرم کیلویی فروختی ما را. آب هم میدهی که وزن اضافه کنیم!! کاش سنگ نمک هم میدادی برادرت میآورد. سنگ نمک، از ملزوماتِ مالفروشیهای دانشبنیانست!
صبح فردا فرودگاه بیجینگ هستیم. هر چه باشد پکن در دهن بسیاری از اروپاییها و امریکاییها درست نمیچرخد. اتفاق خاصی نمیافتد. کتابی آوردهام و کمی هم سرگرم مطالعه.
در بخشی دیگر از کتاب آمده است:
خشکم میزند! – آقای نویسنده! تقریباً این آمادگی را داشتم که درجایی به هویت واقعیم کسی اشاره کند. این خیلی طبیعی بود و احتمالاً با یک جستوجوی ساده همهچیز لو میرفت؛ اما در این دیدار آخر و در این سطح اصلاً انتظار نداشتم… دوباره با صدایی از ته گلو میگوید: – آقای نویسنده! درست بنویس! میخندم. هنوز دستم را رها نکرده است. میگویم: – تلاش میکنم صادق باشم. تحریم از مبادلهی کالا و ارز جلوگیری میکند. نمیگذارد کالا و ارز شما در کشور دیگری راه پیدا کند… اما تحریم بهجز کالا و ارزِ شما، جلو حرکت حرفِ شما را هم میگیرد… دوباره دستم را میگیرد و فشار میدهد و با خوشحالی تائید میکند. بیشتر صدایی میشنوم از داخل حنجرهاش که نشان رضایت است. حالا وقتش است که در کوتاهترین زمان حرفم را بزنم. میگویم: – در تحریم کالا و ارز مقصر امپریالیسم است، اما مقصر اصلی تحریم حرف شما، امپریالیسم نیست، خودتان هستید!
دیدگاه خود را بنویسید