ناشر: بروج، قطع: رقعی، نوع جلد: نرم، تعدادصفحات: 554 صفحه
محصولات دیگر فروشگاه
کتاب من زنده ام اثر معصومه آباد:
"من زنده ام" روایتی از خاطرات دوران اسارت "معصومه آباد" بوده که به قلم خود وی منتشر شده است. عنوان روی جلد کتاب دستخط خود اوست که به خانواده اش یا هر فارسی زبان دیگر نوشت : "من زنده ام" تا از بی خبری مفقودالاثری رهایی یابد. این اثر موفق شده جایزه ی کتاب سال دفاع مقدس را در سیزدهمین دوره ی آن به خود اختصاص دهد و به زبان های دیگری هم بازگردانی شود.
"معصومه آباد" دختر پرافتخار و غیور ایران، زمانی که تنها هفده سال داشت به اسارت ارتش بهث عراق درآمد. او به همراه سه بانوی امدادگر ایرانی که از سوی هلال احمر در جبهه ها مشغول خدمت داوطلبانه بودند، توسط بعثی ها اسیر گرفته شدند و این اتفاق خوشحالی فراوانی را برای سربازان صدام به همراه داشت. به نحوی که به آن ها لقب "بنات الخمینی" یا دختران خمینی را داده بودند و خطاب به این بانوان غیرنظامی می گفتند که ارزش شما با ژنرال های ایرانی برابر است!
بخش نخست کتاب به کودک و نوجوانی "معصومه آباد" اختصاص دارد و او از خاطرات خانواده ی پرچمعیت و اهل آبادان خود سخن می گوید. "معصومه" در میان خواهر و برادرانش، عزیز دردانه ی پدر است و پدر از شدت علاقه ی زیاد، او را "دختر تو جیبی بابا" صدا می زند. این بخش از کتاب خواننده را با نحوه ی شکل گیری شخصیت "معصومه آباد" آشنا می کند تا مخاطب بداند چطور شد که وی برای امداد به نیروهای ایرانی داوطلب شد و سپس در ادامه ی کتاب "من زنده ام"، خاطرات دوران اسارت چهارساله ی این بانوی دلیر، به قلم روان و دلنشین خود او بازگو شده است.
قسمتی از متن:
موسم مهر و مدرسه در سال ۱۳۵۹ با صدای میگ های بمب افکن عراق آغاز شد و با به پرواز در آمدن هواپیماهای میگ بمب افکن عراقی، صدایی که شنیدنش خارج از توان بود در شهر پیچید. زنگ مدرسه با خمپاره هایی که پشت پای هر دانش آموز زمین را می شکافت به صدا درآمد. کسبه وحشت زده کرکره ی مغازه ها را پایین می کشیدند و سراسیمه به سوی خانه و خانواده های خود می دویدند اما کسی نمی دانست این صدای مهیب و وحشت آور از کجاست. بعضی ها می گفتند انفجار رخ داده اما بعضی که بیشتر می دانستند می گفتند دیوار صوتی شکسته است. رادیو به جای آهنگ مهر و مدرسه مارش آماده باش و آژیر قرمز و هشدار حمله هوایی را پخش می کرد. در فاصله ی کوتاهی بوی مرگ در تمام کوچه و خیابان ها پیچید و صدای ضجه ی مادران داغدیده و کودکان وحشت زده همراه با صدای پی در پی خمپاره ها گوش شهر را پر کرد. تن مردم بی دفاع، سپر گلوله ها شده بود تا شهر نمیرد و آرام بماند. پیام افتتاح مدرسه، کلاس و درس که همیشه از زبان رئیس آموزش و پرورش شنیده می شد این بار با خبر شهادت رئیس آموزش و پروش همراه بود. صمد صالحی و سی نفر از همکارانش شروع سال تحصیلی را با خون سرخشان به همه ی دانش آموزان آبادان تبریک گفتند و این چنین بود که مدرسه، جبهه و اسلحه جای قلم را گرفت. بوی باروت جای بوی کتاب نو را. لباس بسیج جای روپوش مدرسه و نیمکت ها سنگر شدند. شهادت، مشق شد و معلم، فرمانده و دانش آموز و دانشجو شهید شدند. جنگ، همه را غافلگیر کرده بود؛ از معلم و کاسب و مهندس و دکتر گرفته تا پیر و جوان و مادر و بچه. صدام مثل اژدهای آدمخوار به جان شهرها افتاده بود و همچون مارهای سیری ناپذیر ضحاک؛ خود را با خون فرزندان این مرز و بوم سیر می کرد.
دیدگاه خود را بنویسید