معرفی رمان ناطور دشت اثر جی دی سلینجر:
رمان ناتور دشت از زبان نوجوانی نیویورکی به نام «هولدن کالفیلد» روایت میشود، نوجوانی که در زمان روایت رمان هفده سال دارد و در یک آسایشگاه روانی بستری است. او در این کتاب به توضیح سه روز و دو شب از روزهای منتهی به کریسمس سال قبل و اتفاقاتی که رویهمرفته باعث طغیان روح سرکش و در نهایت مشکلات روحی که منجر به بستری شدن او در آسایشگاه روانی شدهاند، میپردازد.
ناتور دشت را می توان بی تردید یکی از زیبا ترین رمان های جهان است که حتما باید آن را بخوانید. آدم از قدرت کلمات سلینجر در رمان ناطور دشت، مات و مبهوت می ماند. اصلا چطور می شود شخصیتی در این حد جذاب خلق کرد، کاراکتری که تقریبا در وجود 90 درصد آدم ها در یک برهه زمانی وجود داشته یا دارد.
رمان ناتور دشت، قطعا یکی از زیبا ترین آثار جروم دیوید سلینجر است که در این مطلب در فروشگاه اینترنتی کتاب مدملی، قصد داریم تا با داستانش و نویسنده خوش فکر آن کمی بیشتر آشنا شویم و بخش هایی از رمان را نیز با یک دیگر بخوانیم.
معرفی رمان ناطور دشت:
رمان ناطور دشت یکی از زیبا ترین رمان هایی است که شما می توانید مطالعه کنید و از آن لذت ببرید. شخصیت اصلی رمان، هولدن کانفیلد است؛ نوجوانی 17 ساله که در جایی شبیه به مرکز توانبخشی یا درمانی، قصد دارد تا چند روز از زندگی مزخرفش را در کریسمس پارسال برای روانکاو داستان تعریف می کند.
کاراکتر اصلی کتاب ناتور دشت، داستان خود را از مدرسه ای شروع می کند که به تازگی از آن اخراج شده است، اما قضیه را از والدین خود مخفی کرده است. او قصد دارد تا زمانی که نامه مدیر مدرسه به دست پدر و مادرش برسد؛ آزاد باشد و حتی فکر فرار از خانه نیز به سرش می زند.
در ادامه داستان وقتی با هم اتاقی اش یک دعوای حسابی می کند، از خوابگاه بیرون می رود و ماجرای رمان تازه از اینجا آغاز می شود. خروج هولدن از خوابگاه و وارد شدن او به دنیای بیرون و رو به رو شدن او با مردم جامعه و همچنین وانمود کردن به اینکه آدم بالغی است؛ داستان اصلی رمان و نماد انتقال دوران از کودکی به بزرگسالی است.
اکنون هولدن دیگر بجه نیست و افکار و احساسات متفاوتی دارد. معمولا تنهاست؛ احساس می کند با دنیای بیرون بیگانه است و همچنین به شدت احساس افسردگی می کند. هولدن دیگر کودک نیست و در آستاه تبدیل شدن به یک فرد بالغ و بزرگسال است. هولدن همیشه معتقد است که بزرگسال ها قلابی هستند و تقریبا همیشه از آنها شاکی است. به همین خاطر بیشتر با بچه ها رفیق است و بهترین دوست او در رمان نیز، خواهر کوچکش فیبی است.
فیبی یکی از مهمترین نقش ها در رمان را دارد که در سرنوشت هولدن نیز تاثیر بسیار زیادی دارد. عنوان کتاب نیز کاری است که هولدن علاقه دارد آن را انجام دهد. او برعکس همه بچه ها نمی خواهد، دانشمند، مهندس، دکتر، وکیل یا در کل یک آدم بزرگ با یک شغل خوب و آینده دار شود. او به طور خیلی ساده ای دوست دارد که یک ناتور دشت شود.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید، که این کتاب تا چندین سال، در آمریکا ممنوع بود. چاپ و فروش این رمان زیبا در این کشور اتفاق نمی افتاد. دلیل آن نیز این بود که رمان ناتور دشت باعث یک قتل و یک ترور ناموفق شده! جان لنون در سال 1980 و با اصابت 4 گلوله کشته شد و قاتل در بازجوویی گفته که این رمان، به او الهام بخشیده. در مارس 1981 نیز «رونالد ریگان» رئیس جمهور وقت آمریکا، مورد ترور ناموفق قرار گرفت و در هنگامی که فرد را دستگیر کردند، در جیب او یک کتاب ناطور دشت پیدا کردند.
معرفی جی دی سلینجر؛ نویسنده منزوی و تنها
جروم دیوید سَلینجر یا سالینجر (Jerome David Salinger) یکی از بزرگترین نویسنده های معاصر آمریکایی است. رمان های پرطرفدار وی، معمولا در نقد جامعه مدرن غربی است و بیشتر درباره زندگیدر آمریکا نوشته شده است.
از زندگی او اطلاعات زیادی در دسترس نیست. وی در 1 ژانویه در در روز کریسمس 1919 در منهتن، نیویورک در خانواده ای یهودی چشم به جهان گشود. مادرش در ابتدا یک مسیحی بود که پس از ازدواج با پدر جروم، دینش را تغییر داد. او یخشی از تحصیلات خود را در اروپا و بخش دیگری را در آمریکا گذراند.
نخستین داستان سلینجر با نام جوانان، در سال 1940 در مجله استوری به چاپ رسید. طی چند سال بعد از آن، جی دی سلینجر، رمان ناتور دشت را به شکل دنباله دار در سال های 1945 تا 1946 منتشر کرد و از سال 1951 نیز این کتاب به کشور های مختلف مانند بریتانیا رسید.
همانطور که می دانید این کتاب تا چند دهه در آمریکا به دلایلی که در بالا گفته شد، ممنوع بود و با چاپ و فروش آن برخورد می شد. سالینجر قدرت شخصیت پردازی بسیار بالایی دارد. او به طور ویژه ای خانواده گلس را که معروف ترین شخصیت های داستان های او هستند را به عرصه کشاند.
جی دی سلینجر، در 27 ژانویه 2010 و به مرگ طبیعی در محل زندگی خود در شهر کوچک کورنیش در نیوهمپشایر در گذشت. آثار معروف و شناخته شده جروم دیوید سلینجر، عبارتند از:
- ناطور دشت
- فرنی و زویی
- تیر های سقف را بالا نگه دارید
- جنگل واژگون
در بخش هایی از رمان ناتور دشت می خوانیم:
«زندگی واقعا یه جور بازیه پسرجان. زندگی یه جور بازیه که با توجه به مقررات بازیش میکنن»
«دُرُسّه آقا. میدونم که زندگی یه جور بازیه. میدونم.» چه بازیای، چه کشکی، چه پشمی. بازی! اگه طرفِ کله گندهها باشی قبول دارم بازیه. ولی اگه طرفِ دیگه باشی، طرفی که کله گندهها نیستن، دیگه بازی چه معنی داره؟ هیچچی. هیچ بازیای در کار نیست.دَرو که بستم و رفتم طرفِ اتاق نشیمن، پشت سرم یه چیزی رو داد زد ولی درست نشنیدم چی. مطمئنم فریاد زد «موفق باشی!» امیدوارم اینو نگفته باشه. از تهِ دل امیدوارم. من که هیچوقت پشت سرِ کسی داد نمیزنم «موفق باشی!» فکرشو بکنی میبینی خیلی وحشتناکه.
موقع جمع کردن وسایل یه چیزی حالمو گرفت. باید این یه جفت کفشِ پاتیناژِ خیلی نو رو که مادرم دو سه روز پیش واسهم فرستاده بود میذاشتم تو چمدون. این خیلی افسردهم کرد. میتونستم مجسم کنم مادرم رفته فروشگاهِ اسپالدینگ و از فروشنده یه میلیون سوال احمقانه پرسیده و اون وقت من اینجا اخراج شدهم. این باعث شد دلم بگیره.
دخترِ بامزهای بود؛ جینو میگم. نمیشد گفت خوشگله. ولی دستودلِ منو میلرزوند. دهنِ گلوگشادی داشت. منظورم اینه که وقتی حرف میزد یا در مورد چیزی هیجانزده میشد لبولوچهش پنجاه طرف تکون میخورد. من عاشقِ همین بودم.
راستش هیچ تحملِ کشیش جماعتو ندارم. مخصوصا اونایی رو که میاومدن تو مدرسهها و با لحنِ مقدس خطابه میخوندن. خدایا، چقدر از اون لحن بدم میآد. نمیفهمم چرا نمیتونن با لحنِ معمولی حرف بزنن. موقعِ حرفزدن خیلی حقهباز به نظر میاومدن.
اگه کسی کاری رو خیلی خوب انجام بده، بعدِ یه مدت دیگه مواظبِ کارش نیست و خودنمایی میکنه و اونوقت دیگه خوب نیست.
پسر، وقتی یکی میمیره، حسابی مرتبش میکنن. امیدوارم اگه واقعا مردم، یه نفر پیدا شه که عقل تو کلهش باشه و پرتم کنه تو رودخونه، یا نمیدونم، هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبهها گل بذارن رو شکمم و این مزخرفات. وقتی مردی گل میخوای چیکار؟
نمیخوام بهت بگم فقط آدمای تحصیلکرده و محقق میتونن چیزای باارزشی به دنیای ما اضافه کنن. اصلا اینجوری نیس. ولی معتقدم که آدمای تحصیلکرده و محقق، اگه هوش و خلاقیت داشته باشن – که متاسفانه بیشترِشون ندارن – احتمالا آثارِ بینهایت باارزشی از خودشون بهجا میذارن تا اونایی که هوش و خلاقیتِ نصفهنیمه دارن. اونا معمولا نظرشونو روشنتر بیان میکنن و معمولا هم مشتاقن که پی افکارشونو تا آخر بگیرن. و از همه مهمتر، در اکثر موارد از متفکرای غیرمحقق و تحصیلنکرده متواضعتَرن. میفهمی چی میگم؟